روز جشن مدرسه تعطیل بود...شما استراحت کامل کردی و ظهر بعد از خوردن ناهار حاضر شدیم ورفتیم دنبال ماجون...مهرسام رو پیش بابایی احمد گذاشتبم...خودت روز قبل دایی محمد رو دعوت کرده بودی به جشن ...دایی محمد هم با اینکه یه عمل کوچیک انجام داده بود و زیاد حالش رو به راه نبود اما به خاطرت اومد جشن... همه ی بچه ها لباس هایی رو که مدرسه به مناسبت جشن داده بود پوشیده بودن ...قربونت برم دخترم که مثل ماه تو جمع همکلاسی هات میدرخشیدی...ماشاالله ردیف جلو بودی ...مراسم از ساعت 3 تا 5 بود ...به موقع رسیدیم ....خیلی حس خوبی داشتم وقتی میدیدمت اون بالا ..هم صدا با بقیه میخوندی...قربونت بشم ای شاالله به روز ببینم رفتی بالا و مدرک فارغ التحضیلی دکترات د...