مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

سفرنامه قشم-PART 3

ماجون از روز چهارم سفر که قرار بود بریم درگهان حالت تهوع داشت ...صبحش با هم همگی رفتیم درگهان نیم ساعت بیشتر نگذشته بود که ماجون خیلی حالش بد شد و با مرسانا گلی ماشین گرفتن و برگشتن قشم ...شبش هم ماجون سرم وصل کرد ..فشارش بالا بود...خدا رو شکر بعد از سرم حالش بهتر شد..این تنها خاطره بد سفر شد این عکسم ماجون از شما گرفته وقتی از درگهان برگشتین قرار بود شما مراقب ماجون باشی اما خوابیدی نبینم حالت بد باشه مامان گلم...الهی همیشه سلامت باشی ...
19 آذر 1395

سفر نامه قشم-PART 2

یک روز رفتیم ساحل زیتون تا شما به قول خودت بری ماسه بازی کنی مهرسام در حال چرت اولین بار که پاهاش رو گذاشت تو آب دریا ..خوشش اومده بود پسر خاله وقتی کلاه آفتابی میزاره:نون بگیرم ،نفت بگیرم قبلا سفر هایی که به شمال و کیش داشتیم سوار قایق شده بودیم همراه مرسانا گلی..اما چون کوچولو بوده هیچی یادش نبود......
15 آذر 1395

سفر نامه قشم -PART 1

در تاریخ 22 مهر 95 سفر کوتاه اما شیرین و خاطره انگیزی به قشم داشتیم این دومین سفر هوایی مرسانا گلی و اولین سفر هوایی مهرسام جونی بود که دقیقا 4 ماه و سه روزش بود تو این سفر ماجون هم همسفرمون بود که با حضورش خیلی بیشتر سفر بهمون خوش گذشت...بابایی احمد چون کار داشت نشد همراه ما تو این سفر باشه صبح ساعت 7 پرواز داشتیم..مرسانا از چند روز قبلش چمدون خوشکلی رو که هدیه تولد ماجون بهش بود رو آماده کرد برای سفر صبحش با این که شب دیر خوابیده بود اما از ذوق سفر ساعت 5 بیدار شد واماده شد در کل خیلی خیلی سفر خاطره انگیزی بود...بیشتر به نفع بچه ها شد چون کلی لباس های خوشگل واسشون خریدیم ...
15 آذر 1395

سفرنامه اردی بهشتی (بابلسر)

سلام عزیز دل مامان امروز بالاخره موفق شدم عکسای مسافرت رو برات بزارم تو وبلاگ ... صبح 6 اردیبهشت ماه حرکت کردیم به سمت شمال...خیلی خیلی مسافرت خاطره انگیزی بود...اولین مسافرتی بود که سه نفره رفتیم ...خوب بریم سراغ شرح عکسا در مسیر با خودت مشغول بازی بودی یا نقاشی میکشیدی بیشتر اوقات خوابت میبرد ...کلا تو ماشین همیشه خوش خوابی...یک کم که مسافت طولانی میشه خوابت میبره وقتی بیدار شدی رفتیم ناهار اکبر جوجه گرگان ..خدا رو شکر خیلی در غذا خوردن تو این سفر با ما همکاری کردی ونگرانی از این بابت نداشتم اومده بودی رو پاهای من نشسته بودی و کلی شیر...
20 ارديبهشت 1394

سفرنامه تهران (قسمت اول-مهرماه 93)

دختر قشنگم زحمت این پست رو مامان فری کشیده ...چون قسمت سفر با قطار من همراهت نبودم برای همین این پست رو با اجازه مامان فری گذاشتم تو وبت ..تا برات به یادگار بمونه   عزیز دلم مرسانای قشنگم 17 مهرماه عروسی پسر عمو مامان مهسا در تهران بود و ما تصمیم گرفتیم همراه شما با قطار بریم و مامان وبابا هم با ماشین خودشون بیان تا اونجا بدون وسیله نباشیم و شما هم قطار رو ببینی اینم اولین بلیط قطار مرساناگلی در ضمن چون با تعطیلی عید قربان مصادف شده بود بابا مجید خیلی زحمت کشی تا تونست برامون بلیط بگیره و مجبور شدیم با کوپه شش نفره بریم البته شانسمون شد پنج نفربودیم      این...
27 مهر 1393

ادامه سفرنامه نوروزی

 روز چهارم فروردین شبش حرکت کردیم به سمت دیار بابا احمد ..صبح اول از همه رفتیم پیش مادربزرگ وبابا بزرگ  ...خدا رحمتشون کنه الهی نور به قبرشون بباره  رفتیم امامزاده برای نماز...قربونت برم که نماز میخوندی ...ماجون رفته بود وضو بگیره شما هم پیش من داشتی مثلا نماز میخوندی ...یکی از خدام اونجا با لحن بدی بهت گفت چرا چادر ها رو به هم ریختی...وای تا این رو گفت شروع کردی به گریه و امامزاده رو گذاشتی رو سرت...حتی ماجون نتونست نمازش رو بخونه  اون خانم مثلا خادم  که نحوه برخورد رو یاد نداشت اومد وعلت گریه شما رو پرسید از ماجون ماهم گفتیم به خاطر حرف شما گریه میکنه اون هم گفت من منظوری نداشتم وعذر خوا...
1 ارديبهشت 1393

سفرنامه نوروزی 1393-تهران-

 سلام خوشگل مامان تعطیلات نوروز هم به سرعت برق وباد گذشت ...کلی خاطره خوب وشیرین از نوروز 93 برامون به یادگار موند .... جونم برات بگه پنجشنبه 7 فروردین  به اتفاق مامان فری اینا (که عمه جون وهمسرشون هم مهمون مامان بودن )ساعت 10 شب حرکت کردیم به سمت تهران ... از شروع حرکت رفتی پیش ماجون اصلا تو ماشین ما نیومدی ...دایی محمد تو ماشین ما بود ... به سبزوار که رسیدیم خوابیده بودی ..به مامان فری گفتم بیاد پیش ما که شما پیش من باشی دلم برات تنگ شده بود ...اومدی تو ماشین بیدار شدی ...تا تهران از بغل ماجون تکون نخوردی...ساعت 9  رسیدیم تهران ...هوا حسابی بهاری بود ...تهران هم خیلی خلوت بود... تا شب استراحت کردیم ...
24 فروردين 1393