مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

سفر نامه قشم -PART 1

1395/9/15 1:33
489 بازدید
اشتراک گذاری

در تاریخ 22 مهر 95 سفر کوتاه اما شیرین و خاطره انگیزی به قشم داشتیم

این دومین سفر هوایی مرسانا گلی و اولین سفر هوایی مهرسام جونی بود که دقیقا 4 ماه و سه روزش بود

تو این سفر ماجون هم همسفرمون بود که با حضورش خیلی بیشتر سفر بهمون خوش گذشت...بابایی احمد چون کار داشت نشد همراه ما تو این سفر باشه

صبح ساعت 7 پرواز داشتیم..مرسانا از چند روز قبلش چمدون خوشکلی رو که هدیه تولد ماجون بهش بود رو آماده کرد برای سفر

صبحش با این که شب دیر خوابیده بود اما از ذوق سفر ساعت 5 بیدار شد واماده شد

در کل خیلی خیلی سفر خاطره انگیزی بود...بیشتر به نفع بچه ها شد چون کلی لباس های خوشگل واسشون خریدیم

بوسه خداحافظی بابایی احمد

مرسانا گلی پشت سر کادر پرواز میرفت و میگفت چمدونشون مثل مال منه

برای اولین بار هواپیما رو از نزدیک میدید...گرچه مینی هواپیما بود ار بس کوچولو بود

شما پیش ماجون نشستی و یه خانم هم کنارتون بود که کلی باهاش گرم گرفتین ..جالبیش اینه که موقع برگشت هم صندلیت کنار همین خانم بود

از شانس خوبه مهرسام گلی صندلی کنار من وبابا مجید خالی بود و با خیال راحت مهرسام رو صندلی خوابید

دختر کوچولو با صورت نمکیه جنوبیش...قربون قیافه مهرسام بشم که تعجب کرده

اخ که مادر فدات شه ...موهات اونجا از بس هوا شرجی بود فرفری شده بود

بازار قدیم قشم بودیم که من نشستم تا به شما شیر بدم داشتی شیر میخوردی که یه دفعه صدای موتور اومد از بس که کنجکاوی از اون زیر شالم میخواستی آمار بگیری

لابی هتل

چون پاساژهای  قشم مثل سیتی سنتر و خلیج فارس و...نزدیک هتل بود شب ها پیاده روی میکردیم تا اونجا اما روزها با تاکسی میرفتیم که بچه ها گرما نخورن

فست فود پدر خوب تو سیتی سنتر یک که غذاهاش خیلی لذیذ وخوشمره بود

هر شب این صحنه تکرار میشد ...مرسانا گلی ذوق چیدن چمدونش رو داشت اما فرداش دوباره میشد روز از نو و بهم میریختش وقتی میخواست لباس برداره برای پوشیدن

ای چون

بیشتر اوقات سرگرم خوردن بند کالسکه بودی پسمل طلا

عاشق این عکسم ...یه شرارت خاصی از چشماش میباره

و سلفی های مرسانا گلی از خودش...قربونت بشم که بزرگ شدی و خودت سلفی میگیری

سرزمین عجایب سیتی سنتر

هر روز کلی نایلون خرید از کالسکه آویزون میشد

طفلکی کالسکه نمیدونست وظیفش حمل مهرسامه یا حمل خرید های ما

گرسته ومنتظر شام

مهرسام خان عصبانی میشود


اغلب اوقات بعد از طی کردن مسافتی مهرسام میخوابید

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

زهرایی
15 آذر 95 16:06
به به سفرها به خیر وسلامتی. قربون جفت این دوتا فسقلی برم من... مرساناجون منوببین ماشاالله بزرگ شده خودش کاراشو انجام میده.. به مهرسام گلی نمیخوره عصبانی بشه خوابالویه من جیگرشو بخورم
سميرا مامان اهورا
16 آذر 95 14:40
اى جانمممم مرساناى نازمو ببين چمدونشو خدااا مامان فرى جوووون هميشه به شادى و گردش باشين الهى مهساجون ماشاالله به دوتا فندوقات اسپند دود كن واسشون عكساتون خيلى زيبا بود بخصوص مهرسام و مرسانا فداشون بششششمممم
بهناز خانومی
17 آذر 95 10:10
مهسا جونم خوشحالم که بعد از مدتها یه پست بلند بالا گزاشتی عززیزدلم همیشه به مسافرت و خوشی مرسانا گلی پشت سر کادر پرواز میرفت و میگفت چمدونشون مثل مال منه خخخخخخخخخخخخ خیلی بامزه بود عکسش کلی خندیدم
مامان ارتین
8 دی 95 0:08
عزیزدلم مرسانا جونم ،هزار ماشالا چقدر بزرگ وخانم شده، دوستت دارم پرنسس ،ایشالا همیشه به گردش وشادی باشین