اولین حضور مرسانا گلی در جشن مهد کودک
یکشنیه 92/11/13 مهد کودک جشن داشت ...بچه ها باید به اتفاق مامان ها شرکت میکردن ...شروعش شاعت 12 ظهر بود ...صبحش هم مهد تعطیل بود...منم برای اینکه هم صبح پیشت باشم وهم تو جشن بتونم شرکت کنم اون روز مرخصی گرفتم ...
صبحش ساعت 11 بیدار شدی و صبحانه کم خوردی ..یواش یواش حاضرت کردم که بریم ..ساعت 12:15 اونجا بودیم ...وقتی رسیدیم ساراجون اومد استقبالت و بردت تو اتاقی که همه ی بچه ها اونجا داشتن اماده میشدن ...منم اشتباه کردم واومدم تو اتاق ...تا وارد شدی شروع کردی به گریه ...هر جور میخواستیم آرومت کنیم فایده نداشت ...مربی ها گفتن شما برو تو سالن پیش مامان های دیگه ما ساکتش میکنیم ...رفتم اما همچنان صدای گریه ات مهد کودک رو برداشته بود ..مامان ها یی که میشناختنت تعجب کرده بودن میگفتن مرسانا خیلی دختر ارومی چرا گریه میکنه ..وقتی دیدم فایده نداره وآروم نشدی ...از مربی ها خواستم بیارنت وبیخیال شعر خوندت شدم ...
وقتی اومدی دل میزدی از بس اشک ریخته بودی ...تو بغلم نشستی وبچه ها که شعر میخوندن رو نگاه میکردی ...وقتی نوبت به گروه شما رسید هر چی گفتم مرسانا بدو برو ببین دوستات میخوان شعر بخونن اما فایده نداشت ...
تا اینکه رسید آخر مراسم و خواستن جایزه بدن ...
وقتی گفتم دخترم میری جایزه بگیری فوری استقبال کردی ورفتی ...
اونجا هم به درخواست مربیت تنهایی کلی شعر خوندی برای مامان ها ...همه برات دست میزدن ...هر چی شعر این مدت یاد گرفته بودی خیلی کامل خوندی ...آقای مجری صداش در اومده بود میگفت این جشن مختص مرسانا خانم شده فقط ...
اون روز با اینکه اولش ضد حال زدی بهم ...ولی با خوندن شعرات خیلی ذوق کرده بودم ..حس خیلی خوبی داشتم ...خیلی ...
قربونت برم ان شاالله یه روز در جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت شرکت کنم ....
اون روز برف اومده بود ...با تعجب به برف ها نگاه میکردی
الهی بمیرم اون روز خیلی گریه کردی ...نمیدونم چرا؟؟؟؟
گروه سرودی که قرار بود شما هم کنارشون باشی اما نخواستی
برای گرفتن جایزه رفتی
اینم عکس پرسنلی که ازت گرفتن ...عاشقتممممممممممممم
مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی
تا این لحظه ، 2 سال و 5 ماه و 4 روز و 16 ساعت و 36 دقیقه و 9 ثانیه سن دارد :.