دو ونیم سالگی مرسانا گلی
سلام عزیز دلم
اول از همه ازت میخوام مامان رو ببخشی که نمیرسم روزمرگی هات رو به ثبت برسونم....تا ظهر که سر کارم وقتی هم میایم خونه ناهار ویه استراحت کوتاه وبعدش چون نزدیک سال جدید هستیم یه خونه تکونی مختصر ...نظافت اتاقت تمام شد که فقط مونده پرده اش...یه خرده کارم هنوز مونده که ان شاالله تا هفته ی دیگه تمامش میکنم بعدشم میمونه خرید های عید ...
قرار هفته دوم عید بریم تهران و تا 13 بدر اونجا باشیم ...ان شاالله
جونم بگه برات این هفته یه خطر بزرگ از بیخ گوشت گذشت خدا خیلی رحم کرد وتا چند روز وقتی صحنه اش جلوی چشم میومد گریه ام میگرفت ...
یه مهمونی دعوت شده بودیم ...اونجا خوردی زمین وبینیت شروع کرد به خونریزی ...بعدش هم کبود شد ....خیلی نگران شدم و ترسیده بودم ..ترس از اینکه خدا نکرده بیینیت نشکسته باشه اماخدا رو شکر مشکلی نبود و به دلیل ضرب خوردگی ورم کرده بود ...الهی که همیشه بلا ازت دور باشه عروسک مامان .
شب سی امین ماهگردت مامان فری تماس گرفت وگفت میخوام برای 30 امین ماهگرد مرسانا گلی یه جشن کوچولو بگیریم وبراش کیک درست کردم ...مرسانا خوشحال میشه کیک وشمع بیبینه ...قربون مامان مهربونم برم که همیشه به فکر شادی شما هست ...
با دیدن کیک خوشگلی که مامان فری زحمتش رو کشیده بود وشمع ذوق کردی وگفتی مامان تولده ....شروع کردی به فوت کردن شمع ها ...روشن وخاموش کردنشون چند بار تکرار شد ...
الهی بمیرم دخترم کبودی بینیت خیلی تو این عکس مشهوده...
میخواستی کیک بخوری که فوری رفتی نی نیت رو اوردی وبه اون هم دادی ...
اینجا دایی محمد رسید وبا دیدنش کلی خوشحال شدی
طبق معمول نوبت به غذا دادن ماهی ها رسید ....
هدیه ی خوشگل مامان فری جون
هدیه ما به عروسکمون ..اینقدر به پاهات میاد که همش قربون صدقه ات میرم عشقم ...
مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی تا این لحظه ،
2 سال و 6 ماه و 2 روز و 21 ساعت و 56 دقیقه و 45 ثانیه سن دارد