سفرنامه نوروزی 1393-تهران-
سلام خوشگل مامان
تعطیلات نوروز هم به سرعت برق وباد گذشت ...کلی خاطره خوب وشیرین از نوروز 93 برامون به یادگار موند ....
جونم برات بگه پنجشنبه 7 فروردین به اتفاق مامان فری اینا (که عمه جون وهمسرشون هم مهمون مامان بودن )ساعت 10 شب حرکت کردیم به سمت تهران ...
از شروع حرکت رفتی پیش ماجون اصلا تو ماشین ما نیومدی ...دایی محمد تو ماشین ما بود ...
به سبزوار که رسیدیم خوابیده بودی ..به مامان فری گفتم بیاد پیش ما که شما پیش من باشی دلم برات تنگ شده بود ...اومدی تو ماشین بیدار شدی ...تا تهران از بغل ماجون تکون نخوردی...ساعت 9 رسیدیم تهران ...هوا حسابی بهاری بود ...تهران هم خیلی خلوت بود...
تا شب استراحت کردیم ...شب پسر عمه ودختر عمه مامان مهسا اومدن دیدنمون ...
آریا جون و آرمینا جون دوقلو های مهربون آقا مهرداد پسر عمه مامان مهسا که خیلی زود باهاشون دوست شدی ...اون ها هم خیلی هوای شما رو داشتن هر چی میخواستی فوری در اختیارت میذاشتن
در حال مذاکره نمی دونم مذاکره چی بود...
کلا تو سفر خوراکت خیلی کم میشه نمی دونم چرا ...خیلی به من سخت گذشت برای غذا خوردنت ...وقتی غذا نمی خوری کلی غصه میخورم ...ولی اون شب به هوای بچه ها هم میوه خوردی هم غذا
کلی با بچه ها رقصیدی ...استعدادت در یادگیری رقص خیلی خوب ...اون مدت که مسافرت بودیم چون اغلب اوقات بساط رقصمون بر پا بود کلی تو رقصیدن پیشرفت کردی. ..
قربون اون قر دادنت
دست دایی محمد رو گرفتی تا بیاد باهات برقصه
بیشتر ایامی که تهران بودیم به دید وبازدید عید سپری شد...روز دوم که رفته بودیم عید دیدنی خونه عموی بزرگ مامان مهسا نزدیک خونشون پارک بازی بود ..
به ماجون پیشنهاد دادی ماجون بیا سوار سرسره بشیم ...ماجون که همیشه پایه بازی با شما هست استقبال کرد از پیشنهاد شما..
به محض پایین اومدن ماجون شما کنار سرسره ایستادی برای ماجون شروع کردی به دست زدن ومیگفتی آفرین آفرین
روز سوم رفتیم بازار بزرگ ....قربونت برم که خوابت گرفته بود ....وقتی رسیدیم خواب بودی ..خدا رو شکر کالسکه همراهمون بود ..راحت تو کالسکه ١ ساعت خوابیدی ...
برای ناهار رفتیم رستوران شمشیری ....موقع ناهار خوردن شما بیدار شدی ..منم از فرصت استفاده کردم وبه بهانه دیدن جوجه ها بردمت وحسابی غذا خوردی ...
بابا مجید دو تا جوجه اردک برات خرید ....یک کم ازشون میترسی
بعد از اونجا رفتیم فرحزاد تا یه هوایی بخوریم وخستگی از تنمون در بیاد ...اونجا کلی شیرین زبونی کردی کلی خندیدیم
شب برای شام دعوت شدیم خونه پسر عمه مامان مهسا ...مشغول بازی با دو قلوها
بازم پا تو کفش بزرگتر ها کردی ...
یک روز هم که رفته بودیم خونه پسر عمو مامان مهسا ...شما رفته بودی یه گوشه بازی میکردی ...
ادامه دارد......