جشن پایان سال 1393
دختر مامان روز دوسنبه 11/12/93 جشن پایان سال 93 مهد کودکتون بود ..اون روز مهد تعطیل بود ..شما خونه ماجون بودی و شروع مراسم ساعت 2 ظهر بود ...من از محل کارم اومدم به سالن شما هم با بابایی وماجون اومدی..قربونت برم که مثل ماه میون بچه های دیگه میدرخشیدی ... هزار ماشاالله..هی قربون صدقت میرفتم وقتی رو سن میدیدمت ..با خودم مبگفتم واقعا من مامان این فرشته ام که الان واسه خودش خانمی شده ...تمام شعرها رو کامل خوندی ..از پشت پرده سن صدای مربیت میومد که میگفت مرسانا ردیف جلو باشه ...کلی روی تو برنامه ریزی کرده بود چون میگفت نسبت به بقیه همسناش بهتر شعرها رو میخونه ...الهی فدات شم ..همیشه به داشتنت افتخار میکنم ..
این عکسا رو قبل از رفتن به سالن ماجون ازت گرفته ..ایده ژستا از خودت بوده ..
ای جون ...پاهاش رو ببین ...عین این خانم های بزرگ
از ساعت 2 تا 4:30 یکسره شعر میخوندین ...چون صبحش هم زود بیدار شده بودی خوابت میومد..منم از مربیت اجازه گرفتم گفتم مرسانا رو ببرمش دیگه خسته شد بچم ..که گفت هنوز نمایشنامه اش مونده ...گفتم میدونم دیگه همکاری نخواد کرد چون خستس...اونم گفت باشه ...تو ماشین خوابت برد..خسته نباشی دختر قشنگم..