مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

سفرنامه اردی بهشتی (بابلسر)

1394/2/20 22:30
740 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان

امروز بالاخره موفق شدم عکسای مسافرت رو برات بزارم تو وبلاگ ...

صبح 6 اردیبهشت ماه حرکت کردیم به سمت شمال...خیلی خیلی مسافرت خاطره انگیزی بود...اولین مسافرتی بود که سه نفره رفتیم ...خوب بریم سراغ شرح عکسا

در مسیر با خودت مشغول بازی بودی یا نقاشی میکشیدی

بیشتر اوقات خوابت میبرد ...کلا تو ماشین همیشه خوش خوابی...یک کم که مسافت طولانی میشه خوابت میبره

وقتی بیدار شدی رفتیم ناهار اکبر جوجه گرگان ..خدا رو شکر خیلی در غذا خوردن تو این سفر با ما همکاری کردی ونگرانی از این بابت نداشتم

اومده بودی رو پاهای من نشسته بودی و کلی شیرین زبونی میکردی واسه من وبابا مجید

شب ساعت 9 رسیدیم به مقصد وبعد از یک ساعت گشتن برای پیدا کردن ویلا..ویلای خیلی تمیزو شیک کنار دریا پیدا کردیم ..شما خواب بودی..

صبح که بیدار شدی گفتی مامان کجا هستیم و منم بردمت کنار پنجره و گفتم چشمات رو ببند هر موقع گفتم باز کن ..وقتی باز کردی تعجب کردی وخندیدی با دیدن دریا

بعدش با اتفاق بابا مجید صبحانه رو رفتیم روی تراس خوردیم...هوا حسابی بهشتی بود

عجله داشتی به قول خودت واسه ی خاک بازی...صبحانه رو که نوش جان کردی با بابا مجید رفتین ماسه بازی

قربون خندت برم ...

گفتی مامان از ماشینم عکس بگیر

می پریدی بالا و ماسه ها رو مینداختی بالا

ناهار رفتیم بیرون ...موقع برگشت دوباره خوابیدی

عصر رفتیم مرکز خرید پرشیا ...کلی دوست پیدا کردی..

عشق های من بوس

ای جونمممممممم

با دیدن این ماکت گفتی مامان وماجون هستن این دو نفر وگفتی مامان عکس بگیر ازم

عکس یادگاری با دوستات

بعد از اونجا رفتیم خرید ...

عاشق گوجه سبزی..میگی مامان گوجه سبز میخوام ...البته گوجه رو میگی کوچه

صبح روز دوم ..پدر ودختر بعد از صرف صبحانه رفتن لب ساحل ..این عکس از پنجره ویلا گرفتم

برای ناهار رفتیم سمت نمک آبرود ...توی ماشین خوابیدی

قربونت بشم که این مدت پشه ها کبابت کردن ...حتی از لبت هم نگذشتن ...اونا هم فهیمیدن لبات شیرینه

اینم یه سلفی بدون مرسانا گلی

نمک آبرود

وقتی رسیدیم بیدار شدی...رفتی تو بغل بابا مجید

با دیدن تله کابین تعجب کردی وگفتی بابا اینا چیه... بابا مجید هم برات توضیح داد

بعد از مستقر شدن یک عده بچه کودکستانی رو آورده بودن اردو..شما محو تماشاشون شده بودی ومیگفتی میخوام برم باهاشون بازی کنم ..

طاقت نیاوردی وگفتی میخوام برم پیششون ...اما اونا سرگرم بازی بودن و به شما توجهی نمیکردن ..داد میزدی کی میاد با من دوست بشه

اینم بابا مجید گل در حال جوجه کباب درست کردن

عکسی که مرسانا گلی ازم گرفت ..عاشقتم دختر با این عکس گرفتنت

این عکست رو خیلی دوست دارم

دنبال بچه ها میری

بعد از اونجا به قولی که بهت داده بودیم عمل کردیم ورفتیم شهر بازی..چون ظهر بود هیچکسی نبود وانگاری همه وسیله ها اختصاصی واسه شما بود..

فدای اون ژستت بشم...

اولین بار بود که سرسره بادی سوار میشدی قبلا میترسیدی..اولش با ترس رفتی بالا میگفتی مامان کمکم کن بار دوم دیگه خودت یاد گرفتی عزیز مامان

موقع برگشت در حال خواب..عصر ساعت 7:30 خوابیدی تا صبح ساعت 10..شب واسه شام هر کاری کردم بیدار نشدی ...دیگه نگران شده بودم چرا بیدار نمیشی که بابا مجید میگفت خسته ای بزارم بخوابی..قربونت برم

صبح روز سوم ودوباره ماسه بازی

یک دوست پیدا کرده بودی به نام عسل که حسابی شیطون بود ...

ناهار روز سومی سبزی پلو ماهی ...

عصرش دوباره رفتیم یه شهربازی دیگه

ای جانم فدای اون خرمن موهات

شام هم رفتیم به درخواست شما پیتزا پارک

صبح روز چهارم

شبی که رفته بودیم شام بیرون ...بیلبورد تبلیغاتی کنسرت علیزاده رو دیدم ..چون من وبابا مجید از طرفدارهای صدای ایشون هستیم وبا ترانه هاش کلی خاطره داریم پیگیر شدم واسه خرید بلیط کنسرت وبه ماجون زنگ زدم تا زحمت خرید بلیط ها رو از طریق اینترنت واسم بکشه ...

چون کنسرت همزمان بود با روز پدر ...هدیه من وشما به بابا مجید دعوتش به کنسرت خواننده مورد علاقش بود که حسابی بابا مجید سوپرایز شد

راستی ما قرار بود پنجشنبه حرکت کنیم به سمت مشهد از چون کنسرت جمعه بود یک شب دیگه محل اقامتمون رو تمدید کردیم ...

ساعت 8 شب رسیدیم محمود آباد ...ساعت 8:30 رفتیم داخل سالن ..اینجا شما منتظری تا بری داخل

همش میگفتی اومدیم کنسرت محمد علیزاده...جالبیش اینجاس میگفتی مامان چرا پس پاشایی نمیاد ...گریه میکردی گریه هااااا من پاشایی رو میخوام ..همه نگاه میکردن و اول لبخند میزدن وبعد افسوس ...

یه آقایی داست رد میشد شبیه پاشایی ...یه دفعه داد زدی مامان پاشایی ...هم ردیفامون همه نگاه کردن وگفتن وای راست میگه بچه چقدر شبیه پاشاییه

متاسفانه اجازه عکسبرداری نداشتیم داخل سالن وهیچ عکسی از کنسرت ندارم ..واقعا شب خاطره انگیزی بود واسمون

ساعت 12 کنسرت که تمام شد حرکت کردیم به سمت مشهد..شما خوابیدی همون ابتدای راه ومن پا به پای بابا مجید بیدار بود تا ساعت7 صبح که دیگه نمیتونستم خودم رو بیدار نگه دارم وخوابیدم تا ساعت 9 که رسیدیم مشهد

شکار لحظه ها طلوع زیبای خورشید

خدا رو صد هزار مرتبه شکر این سفرم هم مثل بقیه سفر ها پر از خاطره های شیرین و به یاد موندنی بود واسمون

دخترم ممنونم که همسفر خوبی بودی و کوچیکترین اذیتی ازت ندیدیم

دوست دارم

پسندها (2)

نظرات (10)

sin sin
21 اردیبهشت 94 10:24
همیشه به سفر و شادی مهسا جووووون چه عکاس خوبیه مرسانا گلی قشنگ کادر بندی میکنه!!!
mana
21 اردیبهشت 94 11:49
ishalaah hamishe safaratoon be khobi bashe aziizam,,vali ta inja omadio pishe man nayoomadi ,,,ishaaalah safare badi ba maman montazeretam azizam,,az khoda mikham hamishe khoosh bashiin,darzemn manam asheghe alizadam in hafte jome ba shanbe sarii concert dare,jaton khalie golam
زهرا
21 اردیبهشت 94 15:08
الهی قربونت برم من عزیزمی جیگرم حال اومد باعکسا...مهساجون مادر و دختر خشگلن
زهرا ق
24 اردیبهشت 94 23:02
منم اینطوری ام . بعضی وقتها تو ماشین دیگه می خوابم ما هم چند وقت پیش شمال رفتیم و رفتیم بندرانزلی . بعضی وقتها دوست دارم یه مدت اونجا باشم ..
رویا
26 اردیبهشت 94 15:55
عزیزم انشالا همیشه لبات خندون باشه مرسانا گلی
سمیرا مامان اهورا
26 اردیبهشت 94 16:29
چقد مسافر عالى و خوبى بود مهساجون يجورايى انگار اونجا بودم دلم خيلى هواى شمالو كرد قربون دختر خوشملت برم تو تك تك عكساش يه انرژى و شاديه خاصى بود بزنم به تخته روز ب روز داره نازتر ميشه موهاى نازش كه عاليهههه خدا هميشه حفظش كنه سفرتونو انقد زيبا توصيف كرده بودى كه واقعا انگار تمام روزهارو وجاهايى كه رفته بودينو منم رفتم و بودم اونجا خدارو هزار مرتبه شكر كه بهتون خوش گذشته خدا خانواده زيباتونو حفظ كنه انشالله
سمیرا
27 اردیبهشت 94 23:22
سلام عزیزم همیشه به گردش خیلی خیلی عکسات ناز بودن مثل همیشه خوشکل ودوست داشتنی قربونت برم نازگل خوش تیپ وناناز
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
29 اردیبهشت 94 3:09
خوشحالم که بهتون خوش گذشته . عکسا هم که بی نظیر بود
سمیه
2 خرداد 94 22:34
چقد عکسای قشنگی بود!معلومه حسابی خوش گذشته خانومی. نبود شما خیلی خیلی حس میشد تو اون دوران مسافرتت همکار عزیزم
مامان نفیسه
4 خرداد 94 8:36
چقدر دلم براتون تنگ شده بود