مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

یک زندگی کم است برای....

یک زندگی کم است برای آن‌که تمام شکل‌های دوستت دارم را  با تو در میان بگذارم می‌خواهم هر صبح که پنجره را باز می‌کنی آن درخت روبه‌رو من باشم فصل تازه من باشم آفتاب من باشم استکان چای من باشم و هر پرنده‌ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد یک زندگی کم است برای شاعری که می‌خواهد در تمام جمله‌ها دوستت داشته باشد ...
5 مهر 1396

دست خدا

دعا می کنم در این شب زیر این سقف بلند روی دامان زمین هر کجا خسته و پر غصه شدی دستی از غیب به دادت برسد و چه زیباست که آن دستِ خدا باشد و بس شبتون آروم ...
4 مهر 1396

جشن سه ماه اول پیش دبستانی 2 مرسانا گلی

روز جشن مدرسه تعطیل بود...شما استراحت کامل کردی و ظهر بعد از خوردن ناهار حاضر شدیم ورفتیم دنبال ماجون...مهرسام رو پیش بابایی احمد گذاشتبم...خودت روز قبل دایی محمد رو دعوت کرده بودی به جشن ...دایی محمد هم با اینکه یه عمل کوچیک انجام داده بود و زیاد حالش رو به راه نبود اما به خاطرت اومد جشن... همه ی بچه ها لباس هایی رو که مدرسه به مناسبت جشن داده بود پوشیده بودن ...قربونت برم دخترم که مثل ماه تو جمع همکلاسی هات میدرخشیدی...ماشاالله ردیف جلو بودی ...مراسم از ساعت 3 تا 5 بود ...به موقع رسیدیم ....خیلی حس خوبی داشتم وقتی میدیدمت اون بالا ..هم صدا با بقیه میخوندی...قربونت بشم ای شاالله به روز ببینم رفتی بالا و مدرک فارغ التحضیلی دکترات د...
29 بهمن 1395