مرسانا 1 سال و4 ماه و 26روزه
مرسانای عزیزترازجونم...
امیدم، چشم و چراغم...
همه بود ونبودم ...
کاش بفهمی چقدر دوست دارم ولی این غیر ممکنه می دونم...
همون طور که شاپرک ها نمی تونن دشت آبی آسمون رو از یاد ببرن،
منم چشمهای زیبات رو نمیتونم فراموش کنم،
تصویر زیبات نه تنها در ذهنم بلکه تو قلبم جای داره.
ای کاش بدونی قصر آرزوهام رو تو ساحل چشمات ساختم تا قلب مهربونت مداوایی باشه
برای عشق پاک و مقدسم.
همون عشقی که مادر صدایم زد
مرسا گلی امروز ٨/١١/٩١ موقع برگشتن از مهد کودک
١ سال و٤ ماه و٢٦ روز
همیشه موقع ورود به خونه گریه میکنه ومیگه شششششش یعنی شیر میخواد
کیف مهد مرسانا جون که این روزها به قول خودش به به میذاره توش ومیره مهد کودک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی