حال وهوای روزهای مرسانا یک سال ونه ماهه
عزیز مامان این روزها خیلی شیرین وبا نمک تر شدی مخصوصا با اون صحبت کردنت که دوست دارم درسته قورتت بدم عزیــــــــــــــــــــــز مامان
- دیگه جمله های ٣ ،٤ کلمه ای میگی
مثل مامان اب می خوام بخولم
بده به من
مجید ب ِ پارت(مجید بریم پارک)
- وقتی ما میریم دستشوئی میگی دستشو دالم پوشکت رو که باز میکنم میترسی ودستشوئی نمیکنی
-کار تهای بن بن بن رو کامل یاد گرفتی
-شعر های تاب تاب عباسی وتولد رو یک کم بلدی ....
- غذا خوردنت خدا رو شکر با کمک مولتی ویتامین بهتره
- تنقلات، بستنی ،اب میوه،سیب زمینی سرخ کرده وبعضی چیزهایی که برات ضرر داره مثل پیتزا ،همبرگر،نوشابه خیلی دوست داری
-شیر یا به قول خودت ج.ی ج.ی رو همچنان میخوری ... اگر خونه باشم که همش میگی جی جی اما وقتی هایی که مهمونی میریم یادت میره به محض اینکه سوار ماشین میشیم یادت میاد وشیر میخوری ومیخوابی
- اما از دست خرابکاریهات وقت هایی که من مشغول کارهای خونه ام حسابی از فرصت استفاده میکنی
کاغذ دیواری های خونه رو کندی
با مداد شمعی دیوار ها وکمد ها رو خط خطی کردی
بابا مجید خمیر بازی خرید برات بازی میکنی بعضی اوقات هم به مبلها میمالی
مداد شمعی با دندان هات تکه تیکه میکنی که وقتی من دیدم کلی عصبانی شدم
برای همین موقتا هم مداد شمعی هم خمیر بازی رو قایم کردم
از ارتفاع وبلندی خوشت میاد ...چند روزپپش خدا رحم کرد از نرده های بالکن خونه مامان فری بالا رفته بودی وقتی صحنه اش یادم میاد تنم میلرزه
بعضی اوقات که خیلی عصبانی میشم ودعوات میکنم من رو میزنی منم شروع به گریه میکنم(الکی) بعدش من رو بوس میکنی ومیگی مامان مِشی مِشی (مرسی)اون موقع میچلونمت
- شب ها در هفته 3 شب میریم پارک به قول خودت پارت ...فقط وفقط هم سوار سرسره میشی خودت میری بالا ونمیذاری کمکت کنیم
- شب ها اگر خیلی خسته باشی ساعت 12 میخوابی اما در غیر این صورت با ما ساعت 1:30 ،2 میخوابی به بابا مجید هم میگی پاشو پاشو منظورت اینه که بابا هم بیاد بخوابه
-عاشــــــــــــــــــــــــق بابا احمدی
وقت هایی که میخوای از بابایی جدا بشی کلی گریه میکنی اما دست بابایی هم درد نکنه خیلی هوات رو داره وکافیه لب تر کنی هر چی بخوای برات مهیا میکنه....
- جدیدا بچه ها رو میزنی نمی دونم ار کی یاد گرفتی ...وقتی چیزی از من میخوای که نباید بهت بدم شروع میکنی به زدن خودت وبا دستهات میزنی تو سرت
- تو حمام میذاری بشورمت وکمتر گریه میکنی
- ساعت ها با عروسکات مشغول بازی میشی وبهشون شیر میدی ومیخوابونیشون....
- وقتی می خوایم بریم خونه بابا جون همش میگی بِیم عمه نانا...اونجا که عاشق حیاطشونی
-وقتی مداد یا دفتر میبینی میگی چِش چِش یعنی نقاشی می خوای بکشی...
-وقتی میگم مرسانا پوشک بیار عوضت کنم فوری میاری و می خوابی تا عوضت کنم
یا میگم لالا داری تشک و پتو بالشت رو دونه دونه با زحمت میاری و رو پاهام میذارمت
- میونت با مهد هم عالیه ...با علاقه میری وقتی هم میخوایم خداحافظی کنیم بوس برای مربیت میفرستی ومیگی بابای
اسم مربی نرگس جونه اما شما بهش میگی مامان
وقتی میخوایم بریم بیرون حتما باید رژ بزنی
کاری که خیلی ناراحتم میکنه وانجامش میدی اینه که انگشت همش تو مماغته
٣ تا پروژه مهم دارم که کلی واسه هر کدوم نگرانم
١- از شیر گرفتن ٢-پوشک گیری ٣-جدا خوابیدن
نمیدونم از کِی شروع کنم ؟؟....دوستان اگر کسی موفق بوده تو این مراحل به منم بگه...
پ.ن:این قالب جدیدت رو خیلی دوست دارم دخترم .حالت چشم هاش شبیه چشم های خودته