آش پشت پا مامان فری
ســــــــــــــــــــــلام
ما اومدیم ....
اول از همه از دوستان عزیزی که به یاد من بودن ،با پیامهاشون دلگرمم کردن وجا خالی مامان فری رو گفتن خیلی خیلی ممنونم
دوم اینکه ما حسابی دلتنگ مامان فری اینا هستیم وجاشون خیــــــــــــــــــلی خالیه ...روز شماری میکنیم تا ٢٥ ام بیاد وبرگردن به سلامتی...
مامان فری وبابایی احمد یکشنبه ١٥ دی ماه عازم سفر شدن ....اول قرار بود ١٤ ام برن ...اما بابا از اون آژانس هواپیمایی زیاد راضی نبود و برای رفتن یک آژانس دیگه رو انتخاب کرد که ١٥ ام حرکتش بود... باخیر شدیم هواپیمایی که قرار بود اول باهاش برن موقع نشستن دچار نقص فنی شده بود وبیشتر مسافراش زخمی شده بودن ...خدا رو ١٠٠ هزار مرتبه شکر که مامانینا با اون نرفتن ...خدا خیلی بهمون رحم کرد ..خدایا شکرت
پروازشون ساعت ١١ بود ...قرار بر این بود که مستقیم از مشهد برن مدینه ..اما برای اینکه فرودگاه مدینه به خاطر اون هواپیمایی که دچار نقص شده بود بسته بود پرواز به جده شد..باید با اتوبوس از جده به مدینه میرسیدن ..این رو تو فرودگاه فهمیدیم وکلی ناراحت شدیم چون اینجوری خیلی اذیت میشدن مامانینا ...پروازشون هم ٢ ساعت تاخیر داشت ...فرودگاه غلغله بود...ما رفتیم فرودگاه وبابا مجید از سرکار کار به ما ملحق شد ....
جدیدا سالن مخصوصی رو برای حجاج افتتاح کردن متاسفانه نواقص زیاد داشت یکی اینکه مسافت خیلی زیادی از پارکینگ تا سالن باید می رفتیم تو این هوای سرد...دوم اینکه صندلی کافی برای نشستن نداشت خیلی ها زیرانداز اورده بودن وگوشه گوشه سالن نشسته بودن ...
حاجیه خانم مامان فری
همه ی بچه ها ی حاضر در سالن بادکنک داشتن بابا مجید به محض رسیدن برای شما هم خرید
حوصله ات سر رفته بود ....اونجا قسمتی رو اختصاص داده بودن به بازی بچه ها ..ماهم از فرصت استفاده کردیم ...
قربون اون ژستت
اینجا مارال جون یکی از بهترین وباوفاترین دوستان وبلاگی تماس گرفت تا با مامان فری صحبت کنه ...شما در حال مکالمه با مارال جون
نمی دونم چی رو توضیح میدی با اون حرکت دستت
طی تماس هایی که با مامان فری وبابایی احمد داشتیم خدا رو شکر بدون هیچ مشکلی رسیدن مدینه ...
من وبابا مجید تصمیم گرفتیم براشون آش پشت پا بپزیم ...
همه ی کارها رو با هم انجام دادیم ...از پاک کردن حبوبات تا ریز وسرخ کردن پیاز وسیر ...سبزی رو هم آماده از بیرون گرفتیم ...
جمعه ساعت 10 رفتیم خونه مامانی خودم .. همه ی وسایل وموادی که درست کرده بودیم رو بردیم اونجا آش رو بار گذاشتیم ... ...عصر هم مرسانا تو ماشین خوابید وما هم آش ها رو بردیم برای فامیل ...خدا رو شکر با کمک بابا مجید ومامانی آش خوشمزه ای شد..جای همه شما خالی
مرسانا ومواد اولیه آش پشت پا
بفرمائید آش
ظهر من وخاله فهیمه شما ورومینا جون رو بردیم آرایشگاه تا موهاتون رو مرتب کنه ...چون کنار خونه مامانی پارکه به بهانه پارک رفتن بردیمتون....رومینا گریه میکرد ومیگفت نمیخوام ...شما هم شروع کردی به نمیخوام گفتن ...تا اینکه رومینا جون اروم نشست وموهاش رو کوتاه کرد ...شما هم گفتی منم میخوام کلی دلبری کردی برای خانم آرایشگر ...قربونت برم که مثل خانم ها آروم بودی...(فقط نوک موهات رو کوتاه کرد)
ان شاالله با پست برگشت مامان فری بر میگردم