کلی عکس ازاین روزهای مرسانا گلی (تیر ماه 94)
سلام پرنسس مامان
بازم نتونستم به قولم وفادار باشم در مورد به روز رسانی وبلاگت..این مدت مشغول روزه داری بودم و وقتی هم افطار میکردم بعدش سریالا شروع میشد وبعد هم درست کردن سحری دوباره روز از نو روزی از نو
این ماه همیشه با تاخیر رفتم سر کار و اونجا هم چرت میزدم ...تا سحر یکسره بیدار بودم...خوشحالم که از فردا میتونم به موقع برم سرکار
تو این پست میخوام از این مدت واست بگم
از وقتی بابا هوشنگ باغ خریدن جمعه ها همیشه اونجاییم..در مسیر شاندیز یه جایی هست که این بره کوچولوها رو میفروشه ...شما هم با ذوق میگی بابا نگه دار ببینمشون
این نماد هم میدان شاندیزه..
یک روز هم سه تایی رفتیم شیشلیک ارم
فداییییی داری
وقتی هم که استخر قابل استفاده است خیلی مشتاقی بری تو استخر
امیدهای زندگی من ...عاشقتونمممم
عزیز دلم وسط هفته هم سه تایی میریم واسه رسیدگی وآبیاری باغ...همیشه کمکمون میکنی
قربون اون گیست...
توی مسیر این نماد چوپان همراه با گوسفنداش هم هست..هر موقع رد میشدیم شما میگفتی میخوام با ببع بعی ها عکس بگیرم ..
بالاخره بعد از مدت ها قسمت شد به خواستت برسی..قربون اون ژستات برم
آفتاب شدید بود ..غر میزدی مامان چرا عینکم رو واسم نیاوردی..بابا مجید هم عینکش رو داد به شما تا استفاده کنی
یه شب هم بعد از افطار تصمیم گرفتیم با ماجون وبابایی احمد بریم پارک ملت واسه پیاده روی...
نفس مامان که دوست داری همیشه کمک کنی...اینجا داری روفرشی رو میاری واسمون
یه روز هم به اصرار شما ساعت 11:30 شب رفتیم کلوپ پاندا...
نیم ساعت مونده بود که تعطیل شه...
واسه همین نرسیدیم به بقیه بازی ها...
دیوار مکعبی درست میکردیم وشما باید خرابش میکردی
عاشق خرمن موهاتم....هزار ماشاالله
یه شب هم با ماجونینا رفتیم پارک ...
این گربه های خونگی مال خونه ماجون هستن ..ای جانم 6 تا بچه داره ..بابایی حسابی بهشون میرسه
وقتی میای خونه ماجون میگی بابایی بریم به گربه ها غذا بدیم..
عکس یهویی از بازی مرسانا گلی