مسافر کوچولو

سلام دختر قشنگم.....الان که دارم این مطلب رو برات می نویسم شما روی پای من خوابیدی ومن تونستم بیام وبلاگت رو آپ کنم..... جونم بگه برات....شما حمام ٤٠ روزگیت  رو با من وخاله فرشته ی مهربون رفتی ... اصلا هم از حمام کردن بدت نمیاد فقط اخراش دیگه خسته می شی...این روز ها خیلی بغلی شدی ومیگی همش من رو بر دارین..... مهمونی هم که می ریم خیلی دختر خوبی هستی همش خوابی... شما الان ٥٠روزته وداریم نزدیگه دو ماهگی می شیم که باید واکسن بزنی یکم استرس دارم ....

این روزها من رو خوب می شناسی وقتی گریه میکنی بغل من می یای آروم میشی...با بابا مجید هم میخندی...هر کی باهات حرف بزنه اول اخم میکنی بعد میخندی....راستی  شما ٤٢ روزت بود واسه اولین بار با هم دو نفره سوار ماشین شدیم ...شما تو کریر خواب بودی....

عزیزم فردا (٢٩/٧/٩٠) مسافریم وبا عمو محمدینا ومامانی میریم شمال....شما اولین مسافرتت میری شمال...امیدوارم دخمل خوبی باشی واذیت نشی آخه هنوز کوچولویی قربونت برم.....

راستی دیروز بردمت دکتر...... وزن شما تو ٤٨ روزگی شده ٤ کیلو ٨٠٠ دکتر تعجب کرد یه ماشاالله کش دار گفت...قربونت برم که پاهات ودستات چین افتاده .....