مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

جشن تولد آفتابگردونی(سه سالگی)

مرسانا گلی، عزیزم، فرشته كوچك من ... به تو كه نگاه میکنم، همه زیبایی دنیا را، هر آنچه وصف شدنی و هر آنچه توصیف ناپذیر است را، یكجا می بینم... در یكایك لحظه های بودنم، برایت سلامتی، شادمانی، موفقیت و سربلندی آرزو میكنم. دوستت دارم بیش از آنكه در حجم اندیشه ها بگنجد، از خدا میخواهم یاری ام كند در این امر خطیر، تا به تو بهترین ها را بیاموزم و تو را هم آنگونه كه شایسته بهترینها هستی پرورش دهم... پروردگارا، مهربانا! زیباترین و برترین هدیه عمرم را تو به من دادی، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قله های موفقیت و نشاندن شاهین بخت و اقبال بر شانه های ظریف و كوچكش.... د...
22 شهريور 1393

تولد 30 سالگی مامان مهسا +1000 روزگی مرسانا گلی

12 خرداد تولدم بود به سلامتی و میمنت شدم ۳۰ ساله    اصلا باورم نمیشه اصلا حسه یه آدم ۳۰ ساله رو ندارم  بابا مجید مهربون مثل همیشه سنگ تمام گذاشت وجشن تولد با حضور ماجون وبابایی برام گرفت... شمع ۳۰ سالگیمو فوت کردم و بااینکه خودمون بودیم خیلی بهمون خوش گذشت کلی گفتیم و خندیدیم و عکس گرفتیم و میتونم بگم نه تنها از ۳۰ ساله شدن احساس بدی نداشتم بلکه خیلیم خوشحال بودم و میتونم بگم از همه تولدام بیشتر بهم خوش گذشت و احساس بهتری داشتم. از صبحشم  دوستان وآشنایان لطف کردن تولدمو تبریک گفتن... ادم وقتی میبینه روز تولدشو خیلیا به یاد دارن یه حس خوبی بهش دست میده حسی از عشق و سپاس خدایا  به خاط...
14 خرداد 1393

دو ونیم سالگی مرسانا گلی

سلام عزیز دلم اول از همه ازت میخوام مامان رو ببخشی که نمیرسم روزمرگی هات رو به ثبت برسونم....تا ظهر که سر کارم وقتی هم میایم خونه ناهار ویه استراحت کوتاه وبعدش چون نزدیک سال جدید هستیم یه خونه تکونی مختصر ...نظافت اتاقت تمام شد که فقط مونده پرده اش...یه خرده کارم هنوز مونده که ان شاالله تا هفته ی دیگه تمامش میکنم بعدشم میمونه خرید های عید ... قرار هفته دوم عید بریم تهران و تا 13 بدر اونجا باشیم ...ان شاالله جونم بگه برات  این هفته یه خطر بزرگ از بیخ گوشت گذشت خدا خیلی رحم کرد وتا چند روز وقتی صحنه اش جلوی چشم میومد گریه ام میگرفت ...  یه مهمونی دعوت شده بودیم ...اونجا خوردی زمین وبینیت شروع کرد به ...
15 اسفند 1392

جشن تولد 2 سالگی مرسانا گلی ...یه تولد لِگویی

    عروسک مامان و بابا ؛ عکسهای تولدت رو برات به یادگار میذارم تا وقتی بزرگ شدی بدونی خیلی برامون عزیزی و بابا و مامان برای وجود نازنینت همه کاری می کنن تا لبت همیشه خندون باشه. مرسانا گلی؛ موقعی که شمع تولدت رو فوت می کردی من از طرف شما یه آرزو کردم. از خدای مهربونم خواستم تن همه ی کوچولوها رو سالم نگه داره . واقعا چقدر خوب شد که اومدی و به زندگیمون رنگ خوشبختی پاشیدی. نمی دونی چقدر با عشقت سیرابمون کردی. واقعا چیزی نمی تونم بگم جز اینکه با بودنت ما رو  کامل کردی. به وجودت افتخار می کنیم پرنسس دوست داشتنی ما. دختر زیباروی  &nbs...
13 دی 1392
8975 1 133 ادامه مطلب

مهمونی

در تاریخ ٤/٩/٩٠ مامان فری برای شما دختر خوب یه مهمونی گرفت..... همه فامیل های مامان فری آمده بودن تا شما رو ببینن..... خیلی خیلی خوش گذشت وشما هم خیلی دختره خانومی بودی..... همه می گفتن بیشتر شبیه بابا مجیدی تا من..... . راستی   کوچکترین مهمونمون فرهام جون بود که فقط ١٨ روز از شما بزرگتره   حالا بریم سراغ عکس ها مرسانا جون به اتفاق بابا مجید مهربون    عروسک مهمونی........قربون اون لبخندت برم     در حال دست خوردن(کار جدیدی که یاد گرفتی)     مرسانا با تعجب: مامان این پسمل رو ببین چه تپله!!!!!!!!!!     فرهام: مرسانا جان سلام.... با...
28 خرداد 1392

تولد کفشدوزکی به روایت تصویر

سلامممممممممم   مثل همیشه اول از همه میخوام از تمام زحمات مامان فری با سلیقه وبابایی احمد مهربون تشکر کنم بابت تمام تزئینات تولد..خودم به شخصه هیچ دخالتی نداشتم به خاطر مشغله زیاد واز همه مهمتر بچه داری....   در ضمن  میخواستیم همه دوستان وآشنایان در اولین جشن تولد مرسانا جون با ما سهمیم باشن وچون خونمون کوچیک بود مجبور شدیم دو بار تولد بگیریم یه بار برای فامیل های مامان مهسا ویه بار هم برای فامیل های بابا مجید   این فعلا عکس هایی از اولین تولد مرسانا گلی   سری دیگه مراسم بعدی رو میذارم             ...
9 خرداد 1392
3722 0 152 ادامه مطلب