مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

خاطره زایمان قسمت اخر

1390/6/11 14:01
2,106 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خب بقیه خاطره زایمان رو میگم

 

بالاخره به من گفتن شما تو بخش nicu بستری هستی ..... منم اصلا حالم خوب نبود خیلی درد داشتم دوست داشتم بیام ببینمت اما گفتن امشب نمیشه ....فردا که راه رفتی اونجا می بریمت....روز اول همه امدن دیدنم ..خیلی برام سخت بود که تو کنارم نبودی ....غصه عحپپی داشتم..... با هزار دردی که داشتم شب رو صبح کردم وگفتم امروز می خوام برم دخترم رو ببینم ....پرستار ویلچر اورد ومن با کمک مامان فری وبابا مجید امدم پیش شما....وقتی رسیدم پیش شما دمه درnicu خانم پرستار گفت نباید با ویلچر بیای تو....وای دولا دولا مبپیتونستم راه برم ...بابا مجید وپرستار زیر بغلم رو گرفتن وبا سختی ودرد آمد پم بالای سرت.....خدای من مثل فرشته ها تو انکوباتور خوابیده بودی بهت سرم وصل بود.....لخت بودی فقط پوشک داشتی....اون لحظه که دیدمت گریه می کردم خیلیییییییییییی......صدات کردم وتو چشم هات رو باز کردی ولبخند زدی به من ....خیلی عجیب بود ...خیلییییییییییییییی.....ت وصدای من رو تشخیص دادی و واکنش نشون دادی.....دیگه نذاشتن بالا سرت باسم گفتن حالم خراب میشه ومن رو بردن..... همون روز مرخص شدم اما بدون شما.... با بابایی ومامان فری ومامانی امدیم خونمون خیلی دلم گرفته بود..... تا عصر که زنگ زدم وگفتن بیا به نی نی شیر بده چه لحظه ای بود .... واسه اولین بارگرفتم تو بغلم وشیر خوردی.... خیلی لحظه قشنگی بود.......بالاخره روز ١٣شهریور مرخص شدی وامدی خونه دختر گلم....... خونه بدون شما صفایی نداشت ...دلم می گرفت وقتی اتاقت رو می دیدم ...اما با ورود شما زندگی ما رنگ وبوی دیگه ای گرفت..... خوش اومدی دختر گلم .... امیدوارم بهترین پدرو مادر باشیم برات.....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)