عزیزترینم یکسال ونیمه شد...
دختر نازم:
مي خواهم برايت بهترين دوستي باشم كه تاكنون داشته اي.
مي خواهم كه گوش جان به سخنانت بسپارم؛
حتي اگر در مشكلات خود غرق شده باشم،
آن گونه كه هيچ كس تاكنون چنين نكرده.
مي خواهم تا هر زمان كه مرا طلبيدي در كنارت باشم،
نه اكنون، بلكه هر زمان كه خودت مي خواهي.
مي خواهم رفيق شفيقت باشم، مي خواهم تو را به اوج برسانم.
خواه توانش را داشته باشم، خواه از انجام آن ناتوان باشم.
مي خواهم به گونه اي با تو رفتار كنم كه گويي اولين روز تولد توست
نه آن روز خاص، كه تمام روزهاي سال.
به حرف هايت گوش خواهم داد.
نصيحتت مي كنم.
هم بازي ات مي شوم.
گاهي اوقات مي گذارم كه برنده شوي.
در كنارت مي مانم.
در آن زمان كه آهنگ نبرد كني،
در كشاكش مبارزه با زندگي
برايت دعا مي كنم.
مي خواهم برايت بهترين دوستي باشم
كه تاكنون داشته اي.
امروز، فردا و فرداهاي ديگر
تا آخرين لحظه حياتم
مي پرسي چرا ؟
زيرا تو نيز برايم بهترين دوستي هستي كه تاكنون داشته ام!
عزیز ترینم ورودت به نوزدهمین ماه از زندگی رو تبریک میگم..
.قربونت بشم که دیگه برای خودت خانومی شدی...
کیکی که بابا مجید زحمت خریدش رو کشید
مگه میشه دیگه با کیک از مرسانا گلی عکس گرفت؟
سرگرم خوردن خامه کیک بود...
هدیه زیبا از مامان فری که مثل همیشه با دستهای هنرمندش زحمت بافتنش رو کشیده..
(ساک دستی برای لوازم مرسانا
مامان عزیزم خیلی ممنونم از هدیه قشنگت
هدیه من وبابا مجید
پ .ن:این روزها خیلی استرس دارم ...استرس واکسن مرسانا ....شنیدم این واکسن خیلی بچه ها رو اذیت میکنه ...الهی بمیرم برای بچم....خدا خودش به خیر بگذرونه ...هفته دیگه سه شنبه واکسنش رو میزنیم ...3 روز مرخصی گرفتم تا کنار گل دخترم باشم....