شــــــــیره جان
دیشب ، اولین شب بود مرسانا؛
اولین شبِ تنها خوابیدنت ، بی من بودنت ...
مگر می شد نخواسته باشی ، چیزی را که 1 سال و9 ماه برای خود خودت ، داشتی ؟
مگر می شد منطق داشته باشی در برابر حرفهای من که دم می زدم از بزرگ شدنت ، کوچک نبودنت و ... ؟
مگر می شد نخواسته باشی ...
تحمل اینکه بشنوم " جی جی بخولم" و دریغت کنم ، سخت بود ! جان فرسا ...
آنقدر بوسیدمت ، بوییدمت ، و قصه گفتم که ؛
چشمانت را آرام بستی ...
اما دل من آرام نیست مادر ...
تو هم که بگذری ، من نمی توانم انگار ...
دل تنگ می شوم مرسانا کوچولوی مامان .
شیره ی جان را که نخوری یعنی تمام ، یعنی پایان وابستگی !
دلم برای همه چیز تنگ می شود ، تنگ شده اصلا" ، از همین الان که می نویسم ...
وابستگی ات تمام می شود ، اما به گمانم دل بستگی ات آغاز ...
بزرگ شدن و مستقل شدنت آغاز ...
دلم تنگ ست ، اما می رویم پیش به سوی همین آغاز ها .
بلکه دلم خوش باشد ...
بلکــــــه ...
عکس مربوط به دیروز ٦/٤/٩٢ است.
پ.ن:بنا به دلایلی مجبور شدم مرسانا جون رو از شیر بگیرم ...از دیروز شروع کردم ....قربونش بشم دختر صبورم ...جی جی رو با ماژیک سیاه کردم هر وقت می خواست میگفت جی جی اوف شده اه اه...