روزانه های مرسانا گلی وبابایی
مشغول صحبتیم که صدای نرم و نازکشو می شنوم به زبون خودش میخواد با من صحبت کنه ......
از ١٠ اسفند ماه که رفتم سر کار مرسانا گلی پیش بابا مجیده.......میخواستم بذارمش مهد کودک اما بابای مهربون گفت نمی خوام دخترم بره مهد اونجا بهش نمیرسن اذیت میشه خودم صبح ها سر کار نمیرم تا پیش دخترم باشم.....همیشه بابایی دو شیفته کار می کرد اما از اسفند ماه یک شیفته کار مکینه وعصر ها میره سرکار.خلاصه هر روز صبح عشقم حدود ساعت های ٩ بیدار میشه وشیری که روز قبل دوشیدم رو نوش جون میکنه اونم با قاشق آخه خانوم خانوما دوباره شیشه شیر رو نمیگیره.....بعد بازی، فرنی ،خواب وناهار....این برنامه هر روز عروسکمه.....خیلیییییییی دست پخت بابایی رو دوست داره نوش جونت عزیزم....البته تو این مدت دو سه بار خرابکاری میکنه که توسط بابایی شسته میشه....
راستی به زودی در محل کارم مهد کودک راه میفته....خیلی خوشحالم از این بابت....خدایا شکرت....
همسر مهربونم ،بهترین بابای دنیا عاشقانه دوست دارم وبه پاس تمام زحمتهای که برای من وثمره عشقمون میکشی بر دستان مهربونت بوسه می زنم.....خداوند همیشه نگهدارت باشه
عکس ها تو ادامه مطلبه.....
پیوست:در تاریخ ٦/٣/٩١وبلاگ عروسکم رکورد بازدید رو شکست...٣٠٣ نفر....
شیرخواره من...شیره جانم هزاران بار بکامت باد.
هر روز بارها وبارها این جعبه واسباب بازی های داخلش پخش میشه وسط خونه
اینجا گریه می کردی(قربونت برم) بابا مجید گذاشتت تو جعبه وباهات
بازی می کرده
با
تیکه کلام بابا مجید خطاب به مرسانام
خوسکله بابا کی بوده؟نفس بابا کی بوده؟مرسانا خانم بودهههههههه
خوسکل خانممممممممممممممم