مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

چهارشنبه سوری 93

تومسیر رسیدن بهار شاخه های خشکیده دلتو تو آتیش امروز بسوزون تا گرم شه دل مهربونت! ۴ شنبه سوری مبارک!   روز سه شنبه سر کار بودم که  از طریق همکارم متوجه شدم رضا حقانی عزیز مشهد اومده و برنامه داره...با مهشید جون تصمیم گرفتیم با شما و پارمیدا جون بریم بلیط رزرو کردیم  بعد از محل کار  اومدم دنبال شما خونه  ماجون  آماده شدیم ساعت 3 حرکت کردیم ساعت یه ربع به چهار رسیدیم سر قرارمون با مهشید جون ...ترافیک خیلی سنگینی بود بلوار وکیل آباد شما تو راه خوابت برده بود که وقتی رسیدبم پیش مهشید جون بیدار شدی ..ماشین رو پارک کردیم وبا ماشین  مهشیدینا رفتیم به...
28 اسفند 1393

ساز زندگی

        دخترم...  زندگیست دیگر! همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست، همه سازهایش کوک نیست! باید یاد گرفت با هر سازش رقصید، جتی با ناکوکترین ناکوکش... اصلا رنگ و رقص وساز و کوکش را فراموش کن! حواست باشد به این روزهایی که دیگر بر نمیگردد.. به فرصت هایی که مثل باد می آیند و میروند و همیشگی نیستند به این سالها که به سرعت برق میگذرند... ...
22 اسفند 1393

جشن پایان سال 1393

دختر مامان روز دوسنبه 11/12/93 جشن پایان سال 93 مهد کودکتون بود ..اون روز مهد تعطیل بود ..شما خونه ماجون بودی و شروع مراسم ساعت 2 ظهر بود ...من از محل کارم اومدم به سالن شما هم با بابایی وماجون اومدی..قربونت برم که مثل ماه میون بچه های دیگه میدرخشیدی ... هزار ماشاالله..هی قربون صدقت میرفتم وقتی رو سن میدیدمت  ..با خودم مبگفتم واقعا من مامان این فرشته ام که الان واسه خودش خانمی شده ...تمام شعرها رو کامل خوندی ..از پشت پرده سن صدای مربیت میومد که میگفت مرسانا ردیف جلو باشه ...کلی روی تو برنامه ریزی کرده بود چون میگفت نسبت به بقیه همسناش بهتر شعرها رو میخونه ...الهی فدات شم ..همیشه به داشتنت افتخار میکنم .. این عکسا رو قبل از رفت...
22 اسفند 1393

فرصت الهی

  مادر بودن بخش مهمی از زندگیه یک زنه... شاید مهمترینش .. و از دست دادن این فرصت الهی اشتباه بزرگیه... دخترم با تمام قلبم همیشه با منه و وجودم رو کامل کرده.. فرداها برای من روزهای سختی خواهد بود..به ظاهر..اما من مادر بودنم، اغلب در همه جا خوشحال ومحکم نگهم میداره..حتی تو روزهای سخت دخترم ممتونم که هستی و خدایا ممنونم  که تجربه ی مادر بودن رو به من ارزانی نمودی...   ...
26 دی 1393

عزیزترینم 40 ماهه شد

چهل ماهگیت مبارک پری کوچک من         مرسانای خوشگلم     اين روزها چقدر  مهربان   تر شده اي .   چقدر شیرین تر ، چقدر دوست داشتني تر .   اين روزها كه ديگر نميتوانم مثل قبل با تو بازي كنم چقدر بزرگ تر شده ای ،     فهیم تر .     دلرباتر .       راستش انقدر شگفت زده ام از رفتارت كه نميدانم چه بگويم و بنويسم كه تو نيز بداني .           دروغ چرا ؟ هيچ وقت فكرش را نميكردم در اين سن و اين شرایط با چنين   ...
13 دی 1393

یلدا 93

شب یلدا ، طولانی ترین شب سال ، آخرین شب پاییز و مقدمه ای بر زمستان شب یلدا شب بزم و سرور است / شبی طولانی و غمها بدور است شباهنگام تا وقت سحرگاه / بساط خنده و شادی چه جوراست یلدا مبارک دخترم امسال چون شب یلدا مصادف بود با ایام شهادت برای همین  شب یلدا رو دیرتر برگزار کردیم ...پنجشنبه قرار شد بریم خونه ماجون ... قربون مامان هنرمندم برم که مثل همیشه  سنگ تموم گذاشت و شب یلدا مفصلی رو برای ما تدارک دیده بود ... میز یلدا خیلی خوشگل  که حاصل هنر نمایی ماجونه ... ...
7 دی 1393