تولد 29سالگی مامان مهسا (12/3/92)
١٢ خرداد تولدم بود به سلامتی و میمنت شدم ٢٩ ساله اصلا باورم نمیشه کم کم باید با دهه بیست زندگیم خداحافظی کنم ...
شب تولدم با مرسانا گلی خونه بودیم....مرسانا جون هم که هر شب وقتی بابا مجید میاد خونه میگه بِ پارت....بِ پارت...منم زنگ زدم به بابا مجید که کی میتونه بیاد تا خوشگله رو ببریم پارک...اما عزیزم گفت که خرید داره ودیرتر میاد...
ساعت ١٠ بود ، مشغول شام دادن به دخملی بودم که در باز شد و همسری مهربون با کیک و گل وارد شد...من اینجوری بودم مرسانا هم اینجوری قربونش برم که همیشه به هر مناسبتی من رو غافلگیر میکنه ...
خلاصه مراسم شمع فوت کردن داشتیم البته مرسانا جون فوت میکرد و من نگاه میکردم....
شام هم به پیشنهاد همسری رفتیم بیرون .....
مرسانا جون اصرار داشت که روی میز بشینه
بعد از شام هم به قولمون عمل کردیم ورفتیم پارک نزدیک خونمون ....
هوا عالی وپارک هم خلوت ...خیلــــــــــــــــــــی خوش گذشت
من هم پابه پای مرسانا سرسره سوار میشدم به یاد دوران کودکی...
امشب هم مامانینا رو به مناسبت تولدم مهمون کردم به صرف شام ......بعد از اونجا هم رفتیم پارک تا به مرسانا گلی بیشتر خوش بگذره....
شب خیلی خوبی بود در کنار عزیزانم....
دایی محمد شیطون
بابایی هم همبازی مرسانا شده بود که کلی دخملی تعجب کرده بود ومیخندید
راستی هدیه ها
بابا مجید وجه نقد که داخل یک پاکت خوشگل بود...
بابا هم زحمت خرید روکش صندلی های ماشینم رو کشید....
مامان فری هم یک مانتو شیک ....
دستشون درد نکنه ....ان شالله بتونم جبران کنم
از همه ی دوستان گلم که به یادم بودن خیلی خیلـــــــــــــــــــــی ممنونم....
ادم وقتی میبینه روز تولدشو خیلیا به یاد دارن یه حس خوبی بهش دست میده حسی از عشق و سپاس
خدایا ممنونم ازت به خاطر اینکه امسال هم مثل سالهای گذشته تونستم در کنار خانواده مهربونم بیست ونهمین سال زندگیم رو جشن بگیرم. دوست دارم هزارتا.