نوستالژی های مامان مهسا(سری 3)
ﺩﻟﻢ ﺗﻨﮕﻪ . . . .
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻧﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﻭ ﺧﻮﻧﺪﻥ ﺳﺮﻭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ
ﻫﻔﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻂ ﮐﺸﯽ ﮐﻨﺎﺭﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ آبی ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﭘﺎﮎﮐﻦ ﻭ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻌﻠﻢ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﻟﯿﻮﺍﻧﺎﯼ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻓﻠﻮﺕ ﺩﺍﺷﺖ ....
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩﻥ ....
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺩﻟﺨﻮﺷﻴﻬﺎﻱ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ...
آب رنگ ومداد رنگی که جایزه اول شدم تو کلاس در مقطع راهنمایی بود
خرید از اصفهان در مقطع ابتدایی
لوح های تقدیر از مقاطع مختلف تحصیل
یکی از کارنامه ... کارنامه های تمام مقاطع رو هنوز دارم ...
لوح تقدیر بابت دکلمه کردن شعر مربوط به مراسم دهه فجر سال 67
ابتدایی که بودم در مراسم های مربوط به سازمانی که بابایی در اون مشغول به کار بود دکلمه میخوندم ...الان که یادم میاد برام سواله من چه جوری میتونستم جلوی اون همه جمعیت تنها بالای سن شعر بخونم
این عکس هم مربوط به یکی از اون مراسم هاست که کلاس چهارم بودم ...قسمتی از اون مراسم رو از اخبار پخش کردن واین عکس هم از تلویزیون گرفتیم
رومیزی بلوچی دوزی شده هدیه ای بود به رسم یادبود از اون مراسم که هنوز مامان فری برام نگه داشته که منم بدمش به شما
مجموعه ای از کارت های تبریکی که از دوستا ن وآشناهای عزیزم گرفته بودم
خط کش
نی که خیلی دوسش دارم ....
حوادث داغ اون زمان خفاش شب بود ...منم روزنامه ای اون زمان رو نگه داشتم
فیلم سگا....اتاری هم دارم که تو انباری
عروسکی که لباسش رو مامانی برام دوخت ....وقتی روشنش میکردیم عربی میخوند ومیرقصید
واییییییییی عاشقش بودم ...هنوزم سالمه وکار میکنه ...از کیش گرفته بودم
جا خودکاری
فیلم هایی که پر از خاطره های شیرینه ...الان هم بعضی اوقات با مامان فری میشینیم ونگاه میکنیم
چراغ خواب مربوط به کلاس دوم دبستان ...
شرشره هایی که برای تزئین تولد ازشون استفاده میکردیم
استیکر که یک زمانی خیلی بورس بود ...
اولین گیفتی که از تولد یکی از اشناها گرفتم کلاس دوم ...( پاک کن تزئینی)
0
ظرف چاشت هدیه تولد از خاله فرشته کلاس پنجم ....
گلدوزی هایی که دوختم ...راهنمایی بودم ...
شیشه شیر که کلاس دوم بودم از تهران خریدم ...
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*