مهربونم 5 ماهه شد...
فرشته مهربون مامان
۱۵۰ روز است که هر صبح با لبخند دلنشینت بیدار می شوم
وهر شب با لالایی چشمانت به خواب میروم
۱۵۰ روز است که هر صبحم را با شکرانه داشتن تو آغاز می کنم
و هر شب چشمانم را با آرزوی سلامتی تو می بندم
عشق مامان
٥ ماهه شدنت مبارک
باورم نمیشه که ٥ماهه میزبان تو ،فرشته مهربون و آروم و صبور و دوست داشتنی هستیم.
عاشقانه دوستت داریم.
وای نمی دونی چقدر ابراز احساسات مادرانم سخته ، چقدر این کلمات با تمام عظمتشون در برابر این احساسات ناتوانند.
ممنونم بابت هدیه مامان فری مهربون وبابایی احمد دوست داشتنی(شلوار+کوله پشتی)
دختر نازم نمی دونی چقدر لحظه به لحظه شیرین تر و دوست داشتنی تر می شی.
همچنان برای اونهایی که میشناسی ذوف کردنت ادامه داره
عزیزم خیلی بابایی شدی.....وقتی بابا مجید میاد خونه فقط جیغ میزنی و ذوق میکنی ....اگر کاری داشته باشه ونتونه بغلت کنه گریه میکنی ....
میتونی پاهای خوشگلت رو بگیری .....
بیشتر اوقات انگشتهای دستت رو میخوری.....خیلی علاقه داری انگشتهای پاهات رو هم بخوری اما هنوز نمیتونی ....
دوست داری وقتی دراز کشیدی دستات رو بگیریم وبشینی...اما دخترم من زیاد این کار رو نمی کنم برای اینکه آقای دکتر گفت خیلی زوده بخوای بشینی....قربونت برم
اصلا غریبی نمی کنی وبا لبخند از همه استقبال میکنی...فدای اون خنده هات
جدیدا وقتی خوابت میاد وحوصله نداری فقط وفقط جیغ میکشی .....اونم از نوع بنفشش...
عروسک مامان....صبح ها با کشیدن موهام توسط شما از خواب بیدار میشم....
قربون اون دستهات بره مامان
خیلی خیلی موقع شیر خوردن بازیگوش شدی.....هیچکی نباید از کنارت رد بشه اخه دست از شیر خوردن برمیداری و فقط میخوای نگاه گنی ببینه طرف کجا میره چی کار میکنه(آمارش رو در بیاری)
عزیز مامان....مدتی دارم باهات کار میکنم تا بتونی شیشه بخوری یا پستونک اما هنوز موفق نشدم....
عروسکم تا حالا بدون کمک ما ٢-٣ بار غلت زدی....
موقعی که میخوام پوشکت رو عوض کنم اینقدر ووول میخوری که نمیتونم چسب هاش روببندم ....هر چی دمه دستم باشه میدم بهت تا باهاش سرگرم بشی ومنم بتونم کار خودم رو انجام بدم
عاشق بازی کردن با پتویی.....وقتی میخوای بخوابی یه بالشت داری اون رو بغل میکنی ومیخوابی....عاشقتمممممممممم
علاقه زیادی به نایلون وکاغذ داری ...ساعتها سرگرمت میکنه.....
هر چی دستت میاد می خوای بگیری وراهی دهن خوشگلت کنی و بخوریش....
این ماه برای اولین بار بدون کمک بابایی بردمت حمام...خیلی دختر خوبی بودی واصلا گریه نکردی....ممنونم خانومی
این ماه آخری هست که صبح ها کنار تو عزیزترینم هستم.....خدایا کمک کن این ١ ماه دیر بگذره ...باید بیشتر قدر این ١ ماه رو بدونم.....
(٣ تا عکس بالا نتیجه یه روز بیکاری من بود -١٣٥ روزگی)
تولد کیانا-٣٠/١٠/٩٠(دختر خاله ها وپسر خاله مامان مهسا)
رومینا جون کیانا جون طاها جون
پی نوشت: عروسکم،گل نمک مامان الان متوجه شدم توی مسابقه ی گل های نی نی سایت با موضوع نی نی دمر بیدار نفر دوم شدی....قربونت برم.....ممنونم از همه ی مامان های مهربونی که به دختر من رای دادن
این عکسی که تو مسابقه رای آورد