مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

10-11 ماهگی قند عسل ازنگاه دوربین

قربون اون قدت بشم       هدیه ویژه مرسانا به نیروانا جون به بهانه تولد با تم پری دریایی(کار دست مامان)      اولین بار که موهات رو خرگوشی بستم...عاشقتم         وروجکککککککککککککککککککککککککک ...
31 مرداد 1391

عیدتان مبارک

  خداوندا، ماه رمضان و ضیافت نورانی ات در سال 91 رو به پایان است ... با به پايان رسيدن اين ماه ما را از گناه پاك نما و از نيكبخت‏ ترين كسانى قرار ده كه در آن به عبادت تو پرداخته‏ اند و بيش از همه از آن بهره يافته‏ اند ...   کم کم غـــروب مــــاه خــــدا دیده می شود صد حیف از این بساط که برچیده می شود     با امید به اینکه طاعات و عبادات شما بزرگواران مقبول درگاه حضرت حق قرار گرفته باشد، پیشاپیش حلول سرشار از معنویت عید سعید فطر، عید سعادت و شکوفایی فطرتهای بیدار را به مسلمین جهان،   تبریک عرض مینمائیم. عید فطر امسال در حالی بوقوع می پیوندد که بسیاری از هموط...
29 مرداد 1391

1 سال گذشت....

یکسال پیش بود که تصمیم گرفتم برای دختر گلمون  که هنوز به دنیا نیامده  وبلاگ درست کنم تا از این طریق بتونم خاطراتش رو ثبت کنم تا یه روزی خودش بتونه این راه رو ادامه بده وبنویسه به امید اون روز از همین جا از همه دوستای مهربون دنیای مجازی که در این ١ سال به من ومرسانا لطف زیادی داشتن وهمیشه ما رو با مهربونی ها وتعریف هاشون شرمنده کردن یه دنیا ممنونم عاشقتونمممممممممم در این ماه مبارک رمضان ما رو از دعای خیرتون بی نصیب نکنید. التماس دعا پ.ن:پست قبلی ١ سالگی وبلاگم اشتباها پاک شد...             &nb...
31 تير 1391

روزانه های مرسانا گلی وبابایی

  اداره ام .....زنگ زدم حال دختری رو از بابا مجید مهربون جویا بشم .....مثل همیشه در حال ارام کردن روان منه ....خوب غذا خورده .......الان داره بازی میکنه ....خوابیده .... مشغول صحبتیم که صدای نرم و نازکشو می شنوم   به زبون خودش میخواد با من صحبت کنه ...... از ١٠ اسفند ماه که رفتم سر کار مرسانا گلی پیش بابا مجیده.......میخواستم بذارمش مهد کودک اما بابای مهربون گفت نمی خوام دخترم بره مهد اونجا بهش نمیرسن اذیت میشه خودم صبح ها سر کار نمیرم تا پیش دخترم باشم. ....همیشه بابایی دو شیفته کار می کرد اما از اسفند ماه یک شیفته کار مکینه وعصر ها میره سرکار.خلاصه هر روز صبح عشقم حدود ساعت های ٩ بیدار میشه وشیری که روز قبل د...
7 خرداد 1391

بادکنک

برای فرزند عزیزم بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده.   بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.   بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.   و مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده. مرسانا ٤ ماهگی ...
3 خرداد 1391