دومین یلدا پرنسس
شب یلدا هم از راه رسید. شبی که همه دوستش دارند و برای کنار هم بودن تو این شب، خیلی کارها میکنند. این دومین یلدایی که تو هم با ما بودی.
و اما من که عاشق این یلداهای با تو بودن شدم. حالا یک دقیقه بیشتر از هر وقتی میتونم ببینمت. تو آغوش بگیرمت و نوازشت کنم. دستهای نرم و کوچولوت رو تو دست بگیرم و باهات درد و دل کنم. میتونم یک دقیقه بیشتر از همیشه یه نفس عمیق بکشم تو هوایی که از عطر تنت پر شده. میتونم یک دقیقه بیشتر خدای بزرگ رو شاکر باشم که فرزندی سالم و مهربون به ما هدیه داده.
برای من کاش هر فصل که نه....هر ماه و بهتر، هر هفته یک شب یلدایی بود تا تمام این یک دقیقه بیشترها رو جمع کنم تو صندوقچه دلم، واسه وقتهای دلتنگی. واسه اون روزهایی که همه ثانیه های عمر کنارم نیستی. اونوقت میتونم هر وقت دلم گرفت، از این دقیقه های بیشتر بردارم و یه دل سیر تماشایت کنم. دخترم اونقدر دوستت دارم که حتی یک دقیقه بیشتر با تو بودن، برایم به اندازه یک دنیا عزیز و خواستنی میشه.
پنجشنبه شب یلدا خونه بابایی هوشنگ دعوت بودیم....خیلی خیلی خوش گذشت بهمون .شما هم تا میتونستی شیطونی کردی .از همه خوراکی ها هم نوش جان کردی....
این لباس مخصوص شب یلدا مثل همیشه باید بگم هنر دست مامان فری جونه....از همین جا ازش ممنونم وبوسه بر دستان مهربونش میزنم..
مرسانا گلی به همراه نیروانا گلی ....
اینجا همه ی بچه ها تو اتاق بودن شما هم پشت در،در میزدین تا برین داخل
بابایی هوشنگ مهربون که اون شب هر چی دوست داشتی فضولی میکردی ونمیذاشتن که من جلوت رو بگیرم
بابا مجید دوست داشتنی
جمعه هم این مراسم رو خونه مامان فری جون داشتیم
بابایی احمد مهربون
دایی محمد یا به قول مرسانا ممد
ژله هایی که داخل هندوانه بود با دست میخوردی (میخندیدی که من چرا بهت نمیگم نکن)