مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

ادامه سفرنامه نوروزی

1393/2/1 21:52
978 بازدید
اشتراک گذاری

 روز چهارم فروردین شبش حرکت کردیم به سمت دیار بابا احمد ..صبح اول از همه رفتیم پیش مادربزرگ وبابا بزرگ  ...خدا رحمتشون کنه الهی نور به قبرشون بباره

 رفتیم امامزاده برای نماز...قربونت برم که نماز میخوندی ...ماجون رفته بود وضو بگیره شما هم پیش من داشتی مثلا نماز میخوندی ...یکی از خدام اونجا با لحن بدی بهت گفت چرا چادر ها رو به هم ریختی...وای تا این رو گفت شروع کردی به گریه و امامزاده رو گذاشتی رو سرت...حتی ماجون نتونست نمازش رو بخونه  اون خانم مثلا خادم  که نحوه برخورد رو یاد نداشت اومد وعلت گریه شما رو پرسید از ماجون ماهم گفتیم به خاطر حرف شما گریه میکنه اون هم گفت من منظوری نداشتم وعذر خواهی کرد

ظهر خونه پسر عمه مامان مهسا همگی به صرف ناهار دعوت بودیم...وقتی رسیدیم شما خواب بودی وعصر بیدار شدی.اینجا با سعیده جون دختر عموی مامان مهسا که المان حرف میزدیم وجاش رو حسابی تو جمعمون خالی کردیم

 به ارگ خیلی علاقه نشون دادی

 تا صداش در میومد میخندیدی

13 بدر هم رفتیم باغ ویلا عمه جون ...خیــــــــــلی روز خوبی بود ...نزدیک 50 نفر بودیم

 

راضی نشدی با شکوفه ها عکس بگیری 

یکسره بغل ماجو ن یا بابایی بودی  ..خیلی اذیتشون کردی ...

 

نزدیک ناهار بود که خیلی بهونه میگرفتی فهمیدم گشنه  هستی ....3 تیکه جوجه خوردی حسابی شارژ شدی... 

 

اینم از ناهار 13 بدر  

بعد از ناهار لباس محلی پوشیدی وکلی رقصیدی 

عصر دوباره بهونه میگرفتی وخوابت میومد اما چون شلوغ بود نمیتونستی بخوابی ..بابایی وبابا مجید بردنت با ماشین دور زدی تا خوابت برد ....تا ساعت 9 شب خواب بودی ...

شام کله پاچه داشتیم که بابایی زحمت پختنش رو کشید ...خیلی خیلی خوشمزه شده بود اما حیف که شما دوست نداشتی ونخوردی 

 

روز 14 حرکت کردیم به سمت مشهد دوباره رفتی پیش ماجونینا ورضایت نمیدادی بیای پیش ما 

هر چی میگفتم مرسانا بیا پیش من نمیومدی 

چایی میخوری وفنجون ها رو به هم میزنی ومیگی بفرمایید شام 

شب ساعت 2 رسیدیم مشهد خدا رو شکر موقع رسیدن خواب بودی وخیلی خیلی با احتیاط آوردیمت تو ماشینمون تا بیدار نشی وبا ماجونینا خداحافظی کردیم

این بود از سفرنامه نوروزی ما ....قربونت برم که تو این سفر خیلی دختر خوبی بودی و همگی میگفتن مرسانا خیلی بیشتر از سنش میفهمه ومثل دختر بزرگا رفتار میکنه ..عاشقتم الهی همیشه شاد وتندرست باشی خانومم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

سمیرا مامان پرنیان
2 اردیبهشت 93 0:02
عالی بود خدا رو شکر که خوش گذشته رقص قرتی خانوم منو کشتوند مهسا جون براش اسپند دود کن
عشق مشکی یواش
2 اردیبهشت 93 6:13
سلام هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم با دادن کلمه ی عبور شما هم یکی از هزاران خیر ما باشید کلمه ی خود را به این آدرس واریز کنید ashgh.mashki@gmail.com
نیلوفر
2 اردیبهشت 93 17:07
سفرنامه ی قشنگی بود مهسا جون .قربون این عروسک برم که با لباس محلی میرقصه.
mAhyA
2 اردیبهشت 93 17:53
عکسا خیلی خیلی خوشگل و کامل و جامع بود عزیزمممم عاشق اون طرز خندیدنشم که دست کوچولوشو جلوی دهنش می گیره مدل موهاش برای روز سیزده بدر خیلی ناز و بامزه شده و بهش میاد ماشالله... وااااااای چه شکوفه های خوشگلی حیف که نذاشته عکس بگیرید ازش کنارشون من اگه بودم خواب و خوراک برم حروم بود تا چندتا عکس درست و حسابی کنار این شکوفه های زیبا موفق بشم بگیرم کلا توی عکاسی از بچه خیلیییییی گیرم! سینا (خواهرزادم) که کلافه شده از دستم
زهرا ق
2 اردیبهشت 93 19:16
سلام خوبی ؟ چه خنده هایی داره تو ماشین چه شکوفه های زیبایی خداااا
زهرا ق
2 اردیبهشت 93 19:17
راستی عیدت هم مبارک باشه
سمیرا مامان اهورا
2 اردیبهشت 93 21:10
به به چه سفرنامه نوروزی باحالی از همه باحال تر اون دختر عسله که این عکسارو خوشگل و جذاب کرده قربونش بشم تک تک عکسات خوشگل و ناز بود طلای من مهساجون فک کنم تو اون عکس دسته جمعی اون که صورتی پوشیده شمایی نه؟ همیشه کنار اقوام پدری خیلی خوش میگذره البته من خودم اینجوریم.معلومه به شمام خیلی خوش گذشته واز همه مهمتر مرسانای عزیزم
مامان پارمیس
3 اردیبهشت 93 12:02
به به چقدر پر بار بود هر چی نگا می کردی تموم نمیشد همیشه سفر به شادی اینشالله مرسانا جونی
محبوبه
3 اردیبهشت 93 19:05
مامان مهساجون من هنوز منتظر رمزم؟؟؟ نمیفرستین؟؟؟
مامانی درسا
4 اردیبهشت 93 14:13
عزیزمی گل من انشاالله که سفر نامه نوروزی زیبایی همراه با شادی فراوان داشتی عزیز
خاله
6 اردیبهشت 93 7:31
ناناز خاله موهاي خرگوشي چقدر بهت مي ياد... مهسا جوون خيلي بانمك مطالب و ثبت مي كني
ملیحه
6 اردیبهشت 93 16:35
سلام مهسا جون خوبین؟الهی قربون خاله ریزه برم.واقعا هم بیشتر از سنش میفهمه و خیلی باهوشه حیف شد که ما زیاد نتونستیم پیشتون باشیم.تا دیدار بعدی دلم براتون تنگ میشه
maryam.k
6 اردیبهشت 93 22:39
عزیزم همیشه به سفر وشادی.در پناه الطاف الهی
سمیرا
7 اردیبهشت 93 16:30
خیلی خیلی عکسای نازی بودن به به عجب 13 بدری واقعا خوش میگذره دسته جمعی بوووووووووووووووس واسه دخملی خوش تیپ خودم
مامان ملیکا
9 اردیبهشت 93 19:32
عزز دلمممم فدات بشم که اینقدر شیرینی
مامی نسیم (✿◠‿◠)
10 اردیبهشت 93 2:13
ای جونه دلم . آخه من تورو بخورم . کاش منم بودم وقت رقصیدنت . چه عکسای خوشگلی با دایی محمد گرفتی ناناز خانوم . حسابی خوش گذشته بهش . وای خدا اون دمپایی هاش ببین . مهسا دلم حسابی براش غش رفتتتتتتتتتت