مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

تجربه اولین سینما

این روز ها خیلی علاقه پیدا کردی به فیلم  سینمایی...هر موقع از تی وی تبلیغ فیلم های اخیر سینما رو نشون میده فوری میگی بزار این رو ببینم (یعنی نزنین کانال دیگه) بابا مجید هم که دید دوست داری بری سینما بلیط رزرو کرد وجمعه شب ساعت 11 سه تایی رفتیم سینما هویزه برای تماشای فیلم من سالوادور نیستم اولین باری بود که سه نفری میرفتیم سینما...شما قبلا رفته بودی اما از طرف مهد کودک .فکر نمیکردم اینقدر خانم بشینی وفیلمت رو ببینی..همش با خودم میگفتم حتما یکسره تو راه دستشویی هستیم تا تو سالن سینما...اما برخلاف ذهنیاتم دختر خوبی بودی وتا اخر فیلم هم صدات در نیومد ومشغول خوردن بودی هفته بعدش به درخواست شما این دفعه با ماجونبنا رفتیم سینم...
29 ارديبهشت 1395

تولد دانیال جون(اردیبهشت 95)

سلفی های تو ماشین این سلفی رو خودت گرفتی کلی رقصیدی ..قربون اون رقصت اینجا داداشی 32 هفته است که با مامان مهساس دختر عموها دارن با هم گپ میزنن بعد ازتولد رفتیم در خونه بابا هوشنگ به درخواست شما توت خوری..اخه علاقه خاصی به توت داری.. مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی تا این لحظه ، 4 سال و 8 ماه و 9 روز سن دارد :. ...
20 ارديبهشت 1395

هفتمین سالگرد ازدواج

زندگی و زیستن را در کنار تو دریافتم مرد زندگیم به اندازه تمام لحظه های زیستنت دوستت دارم روز یکی شدنمان را به تو تبریک میگم و از خدا میخوام سالیان سال سایه ات بالای سر من و جوجه هامون باشه من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین ها را برایم بسازی ...
20 ارديبهشت 1395

پدرم روزت مبارک..(اردیبهشت 95)

به نام پدر امروز برای تو نوشتم بابا،واسه تو که خیلی وقتا خستگیاتو ندیدم،نگاه مهربونتو ندیدم،واسه تویی که اینقدر هوامو داشتی تا بفهمم تنها مردی که باید بهش تکیه کنم تویی...و فقط تویی که هر وقت دست رو سرم میکشی از رو صداقت و عشقه. بابا این روزها از چین کنار چشمات میترسم از بزرگ شدن خودم و پیر شدن تو میترسم از اینکه موهات سفید شه میترسم... اره میترسم چون میخوام تا ابد مرد مردا باشی، شاه مردا باشی و کسی باشی که با نگاهت دلم اروم بشه...بابا پیر نشو،خسته نشو غمگین نشو،شاد بمون ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،اعتراض ها و درشتیهایم را و هر انچه را که آزارت داد دستانت را میبوسم و پیشانیت را که چراغ راه زندگیم...
7 ارديبهشت 1395

عیدانه 95

سلام ..سال 1395 مبارکتون باشه نزدیک به سه ماهه که من مطلبی ننوشتم ..الان علتش رو میگم یک ماه و نیم دیگه خانواده 3 نفرمون میشه 4 نفره..امید به خدا بارداری های منم که 4 ماهه اولش خیلی حالم بده و گلاب به روتون یکسره دستشویی ام..کلا حال و حوصله خودمم ندارم جنسیت نی نی مونم پسره...اسمشم ان شاالله وقتی به دنیا اومد میگم مرسانا خیلی خوشحاله و کلی با دیدن لباس هاش قربونش میره...دستش رو میزاره رو شکمم و میگه مامان لگد زد بیست دی هم بنا به تشخیص پزشکم سرکلاز کردم...و به مدت دو هفته استراحت مطلق بودم...بعد از اون یک ماه رفتم سر کار که مجدد از اسفند تا امروز استراحت پزشکی دارم...الان هفته 30 بارداریم... راستی اسفند ما...
26 فروردين 1395

عزیزترینم 52 ماهه شد

گاهی همه ی زندگی ات در یک تو خلاصه می شود... تو در خلوتم قدم میزنی وصدای پای تو میشود ملودی ارام ذهن من... هر ردی که از من بگیری به تو می رسد تو میشوی دنیای من تو میشوی نیاز من تو میشوی همه ی من عزیزترینم 52 ماهگیت مبارک ...
13 دی 1394