عیدانه (2)
مرسانا والمان های ٩٢
از عروسک ها خیلی می ترسیدی . نمیذاشتی ازت عکس بگیریم
قربون دختر با احساسم...داره گل بو میکنه...
تا این حوضچه ها رو می بینی خیلی خوشحال میشی ومیخوای بری بهشون دست بزنی
بنده خدا این حاجی فیروز کلاه داشته کلاهش رو دزدیده بودن....
عاشق آبه دخملی
اینجا با رومینا جون وکیانا جون رفتیم بیرون ...
خودت میخواستی راه بری ....بغل من نمی امدی....
وای خدا خیلی خاکی شده بودی ...وروجک مگه میشد ازت عکس بگیرم
وقتی هم راه میرفتی بعضی ها نازت میکردن یا بهت لبخند می زدن یا هم قربون صدقت میشدن ...کلا سوژه شده بودیم اونجا
اینجا خسته شده بودی...الهی بگردم من مامانی...
یک روز رفتیم گلخونه ای تو جاده طرقبه...به نام گلخونه نازیلا
به دوستان مشهدیم توصیه میکنم حتما برن خیلی زیبا بود
حیف ام امد شما هم از این تصاویر لذت نبرین
متاسفانه مرسانا خواب بود اینجا