مــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــیمــــــــرســـــانــــا گـــــــــلــــــــــی، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
مهرساممهرسام، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات مرسانا و مهرسام در وب

سفرنامه اردی بهشتی(روز اول)

1392/8/13 22:06
1,278 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر ماهمHello

میخوام از مسافرت به یاد موندنی که به شمال (بابلسر) از 22/2/92  تا 26/2/92 داشتیم برات بگم

  قرار شد 22 اردی بهشت  ساعت 4 صبح حرکت کنیم به سمت شمال ....

با مامانی وبابایی نزدیک پلیس راه قرار گذاشتیم

تا دیروقت داشتم لوازم  سفرجمع میکردم

برای شما هم یک چمدون جداگانه با کلی لباس و یک ساک هم مخصوص اسباب بازی هات از لگو گرفته تا عروسک وکارت های بِن بَن بُن برداشتم94919_shopping.gif

شب وقتی شامت رو نوش جان کردی خوابیدی Nightاما ساعت 1 بیدار شدی و شروع به بازی کردی...

تا کارهام رو راست وریس کردم ...بابا مجید هم لوازم رو گذاشت تو ماشین شد ساعت 2:30صبح ،حالا 4 قرار داشتیم تا خوابیدیم شد 3 ....ساعت 4:15 بود که با صدای  گوشی بابا مجید بیدار شدیم

بله خواب موندیم ....بابا احمد پشت خط بود که چرا نمیاین.Surprise...فوری حاضر شدیم .شما خواب بودی اما به محض اینکه سوار ماشین شدیم بیدار شدی...

 

 توی راه بودیم که رسیدیم به مامانی ...تا دیدیشون تعجب کردی وزدی زیر گریه ...

رفتی تو ماشینشون .... وقتی از کنارتون رد میشدیم بای بای میکردی

اما باز دلت طاقت نمیاورد ومیومدی پیش خودمون

ساعت ٩:٣٠ بود که رسیدیم به منطقه خوش اب وهوایی به نام دَرکِش قبل از بجنورد بود

صبحانه کنار رودخونه خوردیم

وقتی نشستیم یک خروس اونجا بود که کلی ذوق کردی دیدیش اما خروسه فرار کرد ورفت

باهاش بای بای کردی ومیگفتی با بای

من به بهانه خروس بهت صبحانه که تخم مرغ بود میدادم بعد گفتم ای بابا چرا خروسه رفت که دیدم از درو دیوار حیوون ریخت (مرغابی،گوسفند وسگ)

 

 مهربونم به مرغابی ها غذا میدادی

 

مامان فری میگفت کاش یه چیز دیگه از خدا میخواستی

تا گوسفند ها رو میدیدی میگفتی ببعی ...مامان فری بغلت کرد ورفتین نزدیک گوسفند ها که یک دفعه ای مامان فری جیغ زد ...مار خیلی بزرگی اونجا بود ....خدا بهمون رحم کرد ....

توی ماشین بابا مجید عقب رو برات درست کرده بود که بخوابی ....

من وشما  بعضی اوقات میرفتیم عقب با هم لگو  یا کارت بازی می کردیم

تا موقع ناهار که رسیدیم به گرگان ....رفتیم اکبر جوجه ....اما شما دو سه لقمه بیشتر نخوردی ومن غصه می خوردم که هنوز اشتها نداری

از ظهر به بعد بهانه میگرفتی ومدام میگفتی بری بغل بابا مجید پشت فرمون ....یه نیم ساعتی پشت فرمون سرت رو گذاشته بودی رو شونه بابا مجید

اما خیلی خطرناک بود برای همین من وبابا مجید جاهامون رو عوض کردیم ومن رانندگی کردم

کم کم خوابت برد ....

 رسیدیم به ساری ... من ومامان فری هم که عاشق خرید  گفتیم سر راه بریم فروشگاه خانه وکاشانه

اونجا کلی دلبری کردی... برای اولین بار بود که به بابا مجید گفتی مَشید یعنی مجید

اسباب بازی بر میداشتی وداد میزدی مشید مشید ....

بعد از خرید راهی شدیم سمت مقصد که بابلسر بود

وقتی رسیدیم بعد از کمی گشتن ویلا کنار  ساحل دریا برای اجاره پیدا کردیم

کلی خوشحال بودی وکبف می کردی که جای جدیدی اومدی از این اتاق به اون اتاق

تا دریا دیدی گفتی آب بایی آب بایی یعنی اب بازی اما بعد یاد گرفتی میگفتی دیا

 

عکس هایی که مامان فری گرفته بود ازت داشتی نگاه میکردی

شب بیرون نرفتیم ...همه خسته بودیم ....شما هم حال نداشتی ومدام بهونه میگرفتی ...الهی فدات بشم

بعد از شام ...بابا احمد وبابا مجید از خستگی بیهوش شدن ....

اما شما نخوابیدی ...من ومامان فری گذاشتیمت تو پتو وتکون تکونت میدادیم .....

شما شروع میکردی به تاب تاب عباسی خوندن

تاب تاب عباشی خدا منو ننداشی

دیگه دست و کمر من ومامان فری درد گرفته بود

وقتی میخواستیم ببینیم خوابیدی من میگفتم تاب تاب که شما با صدای خواب آلود میگفتی عباشی

اون شب نمی دونستیم از دستت گریه کنیم یا بخندیم Shocking Smile Graphic

بعد از کلی تکون تکون خوابیدی

صبح وقتی بیدار شدی کلی عرق کرده بودی نمی دونم چرا؟؟؟ تمام لباسات وبالشتت خیس شده بود ...همون عرق باعث شد خوب بشی وتا اخر سفر همسفر خوش اخلاق مامان بودی

 

 ادامه سفر نامه تو پست های بعدی ....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

mana
30 اردیبهشت 92 2:05
man ke koli gele daram azaton.bashe


قربونت برم ان شاالله سر فرصت میام یکی دو روز مزاجمت میشم
sin siin
30 اردیبهشت 92 8:58
ایشالا همیشه به خوشی و سفر مل منتظر بقیش هستیم هیجا نمیریم همین جا هستیم
مامان ديانا
30 اردیبهشت 92 9:26
عزيزم هميشه به سفر ... چه ناز خوابيده مرساناي دوست داشتني
بهناز خانومی
30 اردیبهشت 92 9:28
مهسای عزیزم خیلی قشنگ خاطره سفر تعریف کردی مثل یک کتاب قصه همیشه مسافرتا خانوممممم عکس مرسانا که با میموننه خوابیده خیلی بامزه است کلی خندیدم از دستتتتتتتتتتتتتت مامان شیطون
صفیه
30 اردیبهشت 92 9:30
سلام مهسا جون خیلی قشنگ و جالب بودند منتظر عکسای بعدی هستم مرسانا جوون دووست دارم
مهلا
30 اردیبهشت 92 10:09
همیشه به سفر قربون این دخمل ناز برم که اینقد میونه خوبی با حیوونا داره
mana
30 اردیبهشت 92 10:42
be khoda montazereton bodam vali hich shomarei azat nadashtam ke bahat tamas begiram ba in hal har roz ham be web ham be fb sar mizadam ke shayad khabari bashe azaton.be har hal ma doseton darim azizam


*:
مامان رومینا
30 اردیبهشت 92 12:00
این بوسای خوشگل واسه مرسانای مهربون خودم که همسفر خوش اخلاق مامانش بودهچه جای سرسبزی بوده.منتظر ادامه سفرنامه هستیم
محبوبه
30 اردیبهشت 92 15:58
به به چه وقت خوبي براي سفر انتخاب كرده بودين همه جا بهشت بوده منم دلم هوا كرد منتظر عكساي بعدي هستيم
سمیرا مامان اهورا
30 اردیبهشت 92 16:35
مهساجون چقد قشنگ بودن عکسا همینطور توضیحاتت خیلی لذت بردم عزیزم خداروشکر دختر طلا هم خوب شده و سفر به یاد موندنی شد ایشاا... سفر بعدی
عاطی
30 اردیبهشت 92 17:34
سلام همیشه خوش باشید عزیزم دلم وا سه مرسانا گلی خیلی تنگ شده بود
آناهیتا مامانیه آرمیتا
30 اردیبهشت 92 18:53
عزیزم قربونت که درآخرهمسف خوش اخلاق شدی خداروشکرکه تب ازتنت رفته بیرون گلم مهساجون خیلی خوب وکامل توضیح دادی معلومه خوش گذشته .ایشالا همیشه به شادی وسفر دوست جون مخصوصا که مامان فری باحوصله هم کمکت بوده که کلی حال کردی
مامان سحر
30 اردیبهشت 92 18:56
واه مامان همه پست های مرسانا جون که رمز داره...اگه لطف کنی به منم رمز بدی ممنون میشم البته اگه میشه مرسی ...سحر هستم مامان متین...


آلاء
30 اردیبهشت 92 19:17
عزیزمممممممممممم همیشه خوش باشید کلی کیف کردم با عکسای دخملی
مـــــــــامـــــــــان حـســـــــــــــــنا
30 اردیبهشت 92 19:51
قربــــــــــــــــــــــــــــــــون حرف زدنش.... عزیزم ایشالا همیشــــــــــــــــــــــــه ب گردش باشین....
mAhyA
30 اردیبهشت 92 22:30
سلام...
وووااای خیلی قشنگ تعریف کرده بودید!!
چه جالب که اون عرق زیاد باعث خوش اخلاقیش شده


عزیزم از قدیم گفتن عرق سمه بدنه

مامان فری میگفت عرق که کرده اون سمی که از مریضیش تو بدنش مونده بود رفع شده
نیلوفر
30 اردیبهشت 92 22:38
سلام خوش اومدی.همیشه به سفر عزیزم
سمیرا
31 اردیبهشت 92 1:45
رسیدن بخیر عکسا خیلی خوشکل بودن مطمئنی مهسا جون اونجا باغ وحش نبوده قربونت برم که تو خوابم تاب تاب میخونی منتظر عکسای بعدی هستم
آرزو
31 اردیبهشت 92 1:57
سلام مهسا جون.. خدا را شکر که به سلامتی رفتید وبرگشتید..همیشه به گردش و شادی.. جمع خانوادتون همیشه پر محبت.. مثل همیشه زیبا نوشتی..ما بی صبرانه منتظر ادامه سفر نامه هستیم..
maryam.k
31 اردیبهشت 92 7:04
سلام خانمی رسیدنتان بخیر.میدونم خیلی خوش گذشته مخصوصا که با مامان فری بودی.انشاالله همیشه به سفر
♥ مامي ملودي جون ♥
31 اردیبهشت 92 9:45
اي جونم فدات بشم كه اين همه ناناز و شيرين زبوني خوشگل من
زهرا
31 اردیبهشت 92 13:26
مار خدا حسابی بهتون رحم کرد مهسا
مامان بنيتا
31 اردیبهشت 92 18:21
خصوصي عزيزم
رویا
31 اردیبهشت 92 23:22
واااااااای دلمون شاد شد کلی وقتی یه آلوچه دیدیم.......ملوسک خاله.همیشه ب خوشی
mamanebaran
1 خرداد 92 8:41
مهسا جونم خدا رو شکر که مرسانای عزیزم حالش خوب شده و دیگه از تب و مریضی خبری نیست قربونتون برم که بهتون خوش گذشته فدای مامان فری مهربونم که همیشه با محبتاش و حضور همیشگیش دلگرمت می کنه امیدوارم سایشون همیشه بالای سرت باشه , راستی مهسا جون جریان تکون دادن مرسانا تو پتو خیلی باحال بود و کلی خندیدم
نجمه مامی آرتین و آیسودا
3 خرداد 92 10:09
عکسهای زیبایی بود خدا رو شکر که مرسانا جون خوب شد و اذیتتون نکرد حالا ما 3 روزه که درگیر بیماری آرتین کوچولو هستیم خدا کنه اونم زود خوب بشهههههههههههه این بوسهای خوشمزه برای مرسانا جون


انسیه
4 خرداد 92 2:50
ماهم پارسال شهریوررفتیم ساری خیلی خوش گذشت ولی اینقدرامیرعلی عرق کردکه دیگه چاقیشم تبخیرشد
انسیه
4 خرداد 92 2:52
همیشه به خوشی باشین عزیزممسافرت رفتن بامامان خیلی خوش میگذره نه مهساجون اخه یک کمک بزرگ داری