سفر نامه ازدی بهشتی (روز دوم)
دوشنبه صبح بعد از صبحانه رفتیم کنار دریا ...هوا عالی بود نسیم خنکی می وزید ...
وقتی برای اولین بار دریا رو از نزدیک دیدی ذوق کردی و به دریا اشاره میکردی
بعد رفتیم بازار روز که برای ناهار ماهی تازه بخریم
اونجا از بس شلوغ بود نمیخواستی راه بری ...تو بغل بودی
(بدون شرح)
ماهی پلو خیلی خیلی خوشمزه ای شد
(جای همه دوستان خالی بود) ...
هیچ وقت مزه توت فرنگی های اونجا از یادم نمیره ...اما شما دوست نداشتی ...
عصرش هم رفتیم مراکز خرید کنار جاده ... یک دفعه وقتی کوچیک بودی اومده بودیم
(اگر مرسانا رو پیدا کردی؟)
خوبیه این مرکز اینه که وسایل بازی داره برای بچه ها
مرسانا ٢٠ ماهه(١٣٩٢)
مرسانا ٥٠ روزه(١٣٩٠)
میگفتیم مرسانا لالا کرده چشم هات رو می بستی...
قربونت بشم که نسبت به بچه ها کوچیکتر ازخودت احساس بزرگی میکنی
این نی نی رو گرفته بودی مشغول ناز ونوازشش بودی...
برای شام رفتیم بیرون
اونجا میخواستی به قول خودت با نی نی دوست بشی ...رفتی نزدیکش دستت رو دراز کردی که باهاش دست بدی ....
عاشقتم دختر مهربونم که با همه زود دوست میشی وارتباط برقرار میکنی
آخر شب رفتیم لب دریا ...اما هوا سرد بود ترسیدیم سرما بخوری نصفه راه برگشتیم
چون ضعیف شده بودی برات گوشت گرفتیم تا روی گاز کبابی کنم ..تا حالا امتحان نکرده بودم نمی دونستم دوست داری یا نه
توی پیاز وآبلیمو خوابوندم... هر روز برات درست میکردم خیلی خوب استقبال کردی وبا اشتها میخوردی....نوش جونت عسلک